آمار مطالب

کل مطالب : 297
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 72
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 82
بازدید سال : 5459
بازدید کلی : 394564

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای وزمتر و آدرس golgaz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 72
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 82
بازدید کل : 394564
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


if (hr==23) document.write("شب بخير") Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

<-PollName->

<-PollItems->


دریافت کدهای جاوا برای وبلاگ شما
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : شنبه 27 خرداد 1391
نظرات

 

(فريبا حاج دايي)

پاموک مي‌نويسد:

- چون کار بهتري سراغ ندارد.

- چون تمام روز در اتاق نشستن را دوست دارد.

- چون شيفته و شيداي کاغذ و قلم است.

- چون به ادبيات، هنر و رمان اعتقاد دارد.

- چون از فراموش شدن مي‌ترسد.

- چون مي‌خواهد تنها باشد.

- چون مي‌خواهد خوانده شود.

- چون مي‌خواهد صفحه را تمام کند.

- چون ديگران انتظار دارند بنويسد.

- چون به بي‌مرگي کتاب‌هايش در قفسه اعتماد دارد.

   او مي‌نويسد چون، دانسته يا نادانسته، به انسان‌ها اعتماد کرده است و مي‌خواهد زندگي را به چيز بهتري تبديل کند و آن را غني‌تر سازد.

تعداد بازدید از این مطلب: 1033
موضوعات مرتبط: نقد , ,
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
نظرات

                              نظملي

نظمعلی که دروازه را گشود و بر روی تخت آلاچیق اش نشست ، سماور زغالی اش غل غل می جوشید . و بوی چای بهاره همه ی حیاط را پر کرده وبود. کلاه اش را بر کف دستش کوبید و با دست دیگر به خاراندن سرش مشغول شد.

تعداد بازدید از این مطلب: 1320
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : شنبه 6 خرداد 1391
نظرات

    زندانی    

(محمود بدر طالعی)

اشاره :

محمود بدر طالعی از پیشگامان قصه نویسی گیلان ، دست کم

 در چهار دهه اخیر توانسته آنچنان از خطه گیلان خود را بالا

بکشد  تا در بین داستان  نویسان معاصر جایگاهی  برای خود

پیدا کند که  برازنده ی  قلم  انسان دوستانه اش باشد. قلمی  که

 نشأت  گرفته  از  پیرامونش ـ یعنی همان  مردمی  که به آن

عشق  می ورزد . در آینده  از استاد بدرطالعی  بیشتر خواهیم

گفت و نوشت و در این جلسه با یکی از داستان های  کوتاهش

 پُست هفته را بروز می نماییم:

«راوک» از کنار درختان خیس می گذشت . مردی که از روبروی خیابان می آمد ، نگاهش به او دوخته شده بود . به راوک که رسید ، ایستاد.

گفت:

ـ منو می شناسین. تازه از زندون در اومدم.

راوک حیرت زده گفت:

ـ نه . از کجا بشناسم ؟

ـ مگه روزنامه نمی خونین ؟

ـ نه.

ـ رادیو که گوش می کنین؟

ـ نه .

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1155
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6



عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود