آمار مطالب

کل مطالب : 297
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 132
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 132
بازدید ماه : 142
بازدید سال : 5519
بازدید کلی : 394624

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای وزمتر و آدرس golgaz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 132
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 132
بازدید ماه : 142
بازدید کل : 394624
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


if (hr==23) document.write("شب بخير") Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

<-PollName->

<-PollItems->


دریافت کدهای جاوا برای وبلاگ شما
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : شنبه 22 آبان 1395
نظرات

خالکایی داستان عشق و زندگی و مرگ!

رمان خالکایی

رضا دادجوی

نشر آوای علی

قیمت 8800تومان

قلم دکتر رضا دادجوی را قبلن بطور پراکنده در رسانه ها مرور نموده ام که حال و هوای خاص تالش را با خود دارد و بیشترین سوژه هایش بر مدار ماسال می چرخد. این بارخالکایی آمده وسعت نوشتارش را گسترش داده تا شاید قوم تالش بهتر در رمان دیده شود .این اثر 351صفحه دارد و به حکایتی می پردازد که از دهه ی 20تا اوایل انقلاب را شامل می شود . نقطه ی قوت خالکایی تراژدی تلخی است که در زندگی شخصیت های رمان رُخ داده است و هر یک از این شخصیت ها با سرگذشت شان ذهن ما را ساعت ها به خود در گیر می سازد و همچنین دو قطبی بودن جامعه در رژیم پهلوی دوم را به زیبایی به تصویر کشیده است .

تعداد بازدید از این مطلب: 583
موضوعات مرتبط: نقد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : دو شنبه 10 آبان 1395
نظرات

هفت

حسن لطفی

یک

تا هفت که بشمارم ، عاشق شده ای ! یک ، دو ، سه ، چهار، پنج،شش! ششمین در راه باز می کنی و داخل می شوی. مادرت پشت به دیوار ، ایستاده و گریه می کند.تو زمانی می فهمی که بر می گردد تا از اطاق خارج شود بیرون که می رود ، تو می مانی و اطاق خلوت و از پشت شیشه ، درخت گیلاس را می بینی که شاخه هایش در بادتکان می خورد و برف هایش به زمین می ریزد.به مادرت فکر می کنی و به اشک هایش که ذهنت را پُر کرده است و سربلند نمی کنی تا بببینی از خانه روبرو ، یکی تو را نگاه می کند. از در که بیرون می آیی ، مادر اشک هایش را شسته و سفره غذا را آماده کرده است تا پدر بیاید . پدرت که می آید، خسته تر از همیشه است و تنش بوی عرق تندی می دهد. بدون کلامی ، کنار سفره می نشیند. قاشق هایتان بالا و پایین می رود و صدای برخورد قاشق ها با بشقاب توی اطاق می پیچد و تو و تمام خواهرانت می دانید غذا تمام نشده .پدرتان خوابیده است و نمی دانید مادر مثل شما فکر نمی کند و امیدوار است پدرت دیرتربخوابد ، تا او بتواند کارهای امروزش را برای او تعریف کند.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 596
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0



عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود