رافايی در ديد يک فانوس!

 

هفته ی آخر اسفند که فرا می رسد پرنده ی چرخ ریسک با آواز یکنواخت اش گوش نوازی می کند و ما عادت می کنیم به آوازی که ما را سوق می دهد به کنار جویباران ، برای تماشای «میشین»! بهار آمد و بنفشه ها وا شدند ودر غنچه های آلوچه ها زنبوران عسل لولیدند و شقایق به شیپور سبز بهار دمید و ما گوش به زنگ شدیم تا «رافایی» جوانه بزند.

ادامه مطلب

اواخرسال 91تا ابتدای سال92

اواخرسال 91چندماه مانده به پایان سال اتفاقات گوناگونی در منطقه روی داده و هر یک قابل تحلیل است . ما نیز همه ی آنچه که به نام تالش علی الخصوص گیلان روی داده ـ چون هنوز خام اند و نیاز به زمان دارند و تک به تک آن موضوعات ما را به یاد این شعر غادة السمان سوری می اندازد:« زمان دشمن توست/اما هم پیمان من .../ هر که با زمان هم پیمان شود/ سود برده است» که سر فرصت به آنها پرداخته خواهد شد. در این میان آنچه می ماند آتش سوزی ماسوله بود که لبخند نوروزی را از لبان مان بر چید و این طبیعت ملایم و مهربان آنگونه که : « کی را بوام از اشته سخته جانی / ایته ته خُرتاب واینو ایته خانی / کاشه ماسلار ، آخا بو کانی/ مردم نزونو چه با ایسوبانی»هر لحظه دستخوش تغییرات و حوادث است و شاعران بیشماری از جمله شاعر معاصر محمدباقر کلاهی اهری ها در وصف آن سروده اند و می سرایند:

 

ماسوله

ماسوله با ابر سپیدت زیبا شو هنوز

برای کودکانی که به دنیا نیامده اند!

ماسوله با ماه بلندت صعود کن

بر زیر کوه و کله خود غولوار

چون قصه ای که آدمیان ، تا پایان

در پی آن آواره اند!

ماسوله با ماه و لقای بلندت صعود کن

با حوصله عظیم زمستان

با سراچۀ چارق دوزان و چاقو سازان

و کیمیا گران مبهوت ، بر این مکان بلند!

ماسوله با ساق های فرسوده ات ، هنوز طلوع کن ، از نو

با کهربای چشمان ات

با پریان آدم وار و مردمانی نزدیک و نرم

با کودکان و ایوانچه هایت

با شمعدانی ها و قلب صورتی انسان هایت

با خیاطانی که دو تکۀ دشوار را به همدیگر دوخته اند

ماسوله با چشمه سارانت

با رواق کوتاهی که به آدمی آب می نوشانند

با کوه و لطیفۀ دست های خجول

با آدمک ها با هیئت انسان و نخ!

روزهای زمستان

با شبها ، در عمق آن سراچه

با ارتفاع درهای کوتاه و بلند...