نظملي


نظملي

نظمعلی که دروازه را گشود و بر روی تخت آلاچیق اش نشست ، سماور زغالی اش غل غل می جوشید . و بوی چای بهاره همه ی حیاط را پر کرده وبود. کلاه اش را بر کف دستش کوبید و با دست دیگر به خاراندن سرش مشغول شد.

خیره شده بود به جاده . چشمش به اُستا صفر افتاد که با ساک دلاکی اش به سوی آلاچیق اش گام بر می داشت . نزدیک که شد سور سات اش را پهن کردتا بعد از ظهرآلاچیق نشینان از راه برسند .

چای ریخته بود و نظمعلی قندان را به سویش گرفت و گفت:

خُب اُستا صفر بگو بینم گردن طالب را چگونه با «سره» قاچ زدی ؟

اُستا صفر که انتظار همه ی حرف ها را داشت الا همین یکی ، زیر کلاه شاپوی چرکینش نیم نگاهی انداخت به چهره ی نظمعلی گفت:

خدا بیامرزد ننه را وقتی که شاگرد دلاک شدم می گفت ؛ کاکول برا، حواس ات باید باشد که هنگام تیغ کشیدن چار چشمی باید مواظب گردن مردم باشی !

نظمعلی گفت :

می بینم که حرف ننه را خوب گوش کردی !

سکوت اُستا صفر قاطی شد با حضور آلاچیق نشینان و نظمعلی را کشاند به کنار سماور .

آرمان خالو که بیل را به دیوار تکیه می داد چکمه اش را تکاند و به فَرزی عمو  گفت :

عمو؛ شنیدم طالب «قانچور» شده ، راست است ؟

فرزی عمو که از ماجرا بویی برده بود با نیش خندی اُستا صفر را ورانداز کرد و گفت:

اُستا صفر بهتر می داند !

اُستا صفر که بساط اش را پیش روی میرزعلی پهن کرده بود و مشغول تیغ کشیدن صورت او بود گفت:

 امان از دست مردم . طرف هنوز هیچی اش نشده این همه کتاب برایش نوشته اند !

نظمعلی چای را به سوی آرمان خالو گرفت و گفت :

اینجا بحث سیاسی نکنید . طرف گردنش از بیخ کج بود . ننه ام وقتی با قابله رفته بود سر زائو گفته بود وختی از مادر زاده شد به خاطر ویار مادرش که بره بریان خواب دیده بود که اجنبی ها در همسایه گی اش خورده بودند ، حالا طفلکی اینجوری در آمده . بنده ی خدا اُستا صفر که تقصیری ندارد.

اُستا صفر قاه قاه خندید و همه را بسویش بر گرداند.

میرزعلی وقتی گوشه سفره را گرفته بود فواره خون چون شیرسماورمی جوشید توی سفره . جیغی کشید و گفت :

نبُر اُستا ، نبُراُستا.

آرمان خالو تا خواست به خود بیاید شیپور قلیان  را با زغال داغ ریخت به پرو پاچه ی شکرعلی ، میرزعلی با سفره دلاکی میان جمعیت نفله شده بود.

اُستا صفر که دومین حجامت از او سر زده بود بساط اش را جمع کرد و دو ریال تو کف دست نظمعلی گذاشت و در تاریکی غروب گم شد.

آرمان خالو که به سوی فرزی عمو می رفت رو در روی نظمعلی نشستند و از اجنبی ها می گفتند.  


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: