تعجب بنده از شما این است که همین آساطوریان در شبی که برایش تجلیل گرفته بودید گفته بود: «لهجهها و فرهنگهای مختلف ایرانی دارای یگانگی تاریخی هستند و ریشههای مشترک دارند و پیوند خاص میان فرهنگها و زبانهای بومی ایران قابل تأمل است. او اشاره کرد که در پی تحولات اجتماعی و فرهنگی اخیر در ایران از اقلیت فارس نام برده میشود در صورتی که این امر صحیح نیست»
جناب استاد جکتاجی و جناب استاد عباسی؛ اگرامروز واقعن دغدغه یتدریس زبان مادری را در سر دارید آن را باید ستود .اما استادان من با کدام محوریت ؟ با کدام تئوری هایی که بتوان بر اساس آن اساسنامه ای تدوین کرد؟ اگر قرار است آساطوریان نسخه بدلی دیگران را برای «تدریس زبان مادری» در گیلان به نوعی دیگر تجویز کند که فاتحه ی همین نصف و نیمچه زبان مان را نیز باید بخوانیم !
ادوارد براون، پروفسور، پزشک، ادیب یا جاسوس استعمار
(سید حبیبالله تدینی)
گاهی انسان با موجوداتی مواجه میشود که متحیر میماند چه نامی بر آنها بگذارد. «ادوارد براون»محصول سازمان جاسوسی انگلستان نیز از این افراد است. او را پروفسور ادوارد براون مینامند در حالی که دانش آموختهی رشتهی پزشکی است ولی در طول عمر خود نه بیماری مداوا نموده و نه این رشته را تدریس کرده است. تألیفات او به طور کامل در رشتهی علوم انسانی بهخصوص ادبیات ایران و تصوف است ولی فوق تخصص فرقهشناسی و استاد اعظم تفرقهافکنی است.به طور معمول پروفسور «ادوارد گرانویل براون»را بهعنوان دانشمند ایرانشناس و ایران دوست میشناسند که خدمات گسترده و عمیقی به زبان و ادبیات فارسی نموده و در دوران مشروطیت حامی مشروطهخواهان بوده و کتابهای «تاریخ ادبیات ایران»، «انقلاب ایران» و «یکسال در میان ایرانیان» را نوشته است ولی تا به حال از خود سؤال کردهاید چگونه کسی که رشتهی تخصصیاش پزشکی است قبل از ورود به ایران و حتی در طول تحصیل در دانشگاه کمبریج تمام وقت خود را صرف آموزش زبان فارسی و عربی میکند و تألیفات او نیز عمدتاً ادبی و سیاسی است و در دانشگاه کمبریج هم رئیس کرسی زبانشناسی و آموزش زبان فارسی است؟!
آیا میتوان پذیرفت یک چهرهی معروف فراماسونر نظیر براون که از طرف دولتی تفرقهافکن مانند انگلستان به ایران مأمور شده است هدفی جز خدمت به ادبیات ایران و حمایت از انقلاب مشروطه نداشته باشد.[1] ادوارد براون در تألیفاتش، اهداف سفرش به ایران را سه چیز معرفی کرده است:
1. مطالعه در مورد امراض موجود در ایران؛
2. سیاحت و گردش؛
3. تکمیل زبان فارسی.
ولی رفتار او در ایران خلاف اهداف یاد شده میباشد، زیرا براون قبل از ورود به ایران زبانفارسی را مثل زبان مادری مسلط بود و در طول سفر، پزشک بودن خود را مخفی میکرد و هیچ اثر مکتوبی از او در مورد پزشکی و شناخت امراض در ایران وجود ندارد. مگر بهصورت جزئی و گذرا که آن هم از طب سنتی ایران یاد کرده است.بهعلاوه براون برخلاف توریستها و جهانگردان اوقات خود را با شاهزادهها و حاکمان شهرها و چهرههای معروف فراماسونر در خانههای مجلل حاکمان شیراز، یزد و کرمان میگذراند و روزهای زیادی از اوقات خود در ایران را در منزل ماسونها، بابیها و بهاییها گذرانده و از بریانی و سفرهی حاکم شیراز، یزد و کرمان متنعم بوده است و در بدو ورود به هر شهر اول سراغ بابیها و بهاییها و حتی قبور آنان را میگرفته است و حتی از پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه- «آقای پولاک»هم کمتر با مردم عادی رابطه داشته است، از اینرو هدف ادوارد براون از سفر به ایران و تمرکز بر ادبیات و مسائل سیاسی ایران چیز دیگری است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
در یکی از سایت های تازه تأسیس شده(گیلان مصور) خبری درج شده بود «در راستای حفظ و اهمیت زبان مادری در گیلان و به همت «مجمع اسلامی فرهنگیان گیلان» و همکاری مجله «دیلمان»(!) موانع آموزش زبان مادری با حضور «پروفسور گارنیک آساطوریان»، دهم اسفندماه در پژوهشکده تعلیم و تربیت آموزش و پرورش بررسی می شود».
قبل از این که وارد این مقوله شوم بد نیست چند سطر از گزارش خبرگزاری مهر را در خصوص «تدریس زبان مادری» و اظهار نظرات «اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی»در این جا بیاورم:
«- فتح الله مجتبایی عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی موضوع آموزش زبان مادری در کشور را امری وارداتی نامید و گفت: شک ندارم که این موضوع از خارج به ایران آمده است قبل از این در هندوستان نیز این مسئله توسط انگلستان تجربه شد و امروز هم انگلستان و کشورهای شمالی ما هستند که می خواهند این مسئله را به ایران وارد کنند.
- سلیم نیساری دیگر عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی گفت: عدهای فکر میکنند علاقه به یک قومیت یعنی تحصیل با زبان آن قوم اما این موضوع بسیار خطرناک است.
- محمد علی موحد عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی در سخنان کوتاهی با اشاره به مباحث مطرح شده در این نشست به موضوع آموزش زبانهای محلی توسط دولت اشاره کرد و گفت: دولت باید از مداخله مستقیم در آموزش زبانهای محلی و بومی خودداری کند ما زبان معیاری داریم که زبان رسمی ما است اگر دولت بخواهد آن را فراموش کند و به حوزه زبانهای محلی وارد شود کار ما زار است.»
روزی نزد خشتاونی بودم و مشغول کارهای مان . ناخود آگاه گفتند؛«بعد از مرگ من چطور امورات را پیش می بری؟» بدون لحظه ای مکث گفتم: مثل امروز! از آن تاریخ یکسال گذشت وبه این فکر بودم که چرا بعد از مرگ او؟!چرا در زمانی که هست این کار را نکنم؟!تا رسید به دیماه 95 یعنی درست ژانویه 2017 بی آنکه خودش را در جریان بگذارم این ایده را پیاده کردم .تصمیم گرفته ام دوسال یعنی از اول ژانویه 2017تا اول ژانویه 2019 خودم را درخودم حبس کنم و این راه را ادامه بدهم .شاید پایان نامه ای باشد برای حضور 15ساله ام .اینکه بعد15سال رفت و آمد نتوانم گلیم خود را از آب بکشم بیرون همان بهتر که نروم .لذا از دهم دیماه 95 مستقل این تارنما بروز می شود.اما شروع واقعی آن را به سال نو که فروردین 96 باشد موکول کردم که هم تازه گی داشته باشد و شاید هم به میمنت آن بتوانم عرض اندام کنم .آنچه که نباید باز از یاد ببرم این است که خیلی از اهل قلم و فرهنگ و هنر تالش و بعضن گیلانی ها از ما خرده می گرفتن که چرا پیچیده و لفافه نویسی می کنید؟ نمی شود ساده و خوش فهم تر بنویسید تا مقصود حاصل شود؟ برای همین منظور یک نمونه از این انتقاد ها که یک صفحه است تنها چند سطر از آن را عینن می آورم :
«متاسفانه من ازبرخی قسمت های نوشته ی شما سردرنیاوردم .شاید به خاطر کج فهمی خودم باشد وشاید به خاطر درلفافه سخن گفتن شما.البته سبک وسنت نویسندگی شما درچندسالی که مشتری وبگاه تان بوده ام تقریبا همینگونه بوده است.ایکاش کمی مبسوط ومستقیم به سوالم پاسخ می گفتید»به همین لحاظ از امروز که مستقلن در این تارنما می نویسم رک و پوست کنده و بقول معروف شق و رق تر می نویسم و از اغماض و پیچیده گی نام ها و... پرهیز خواهم کرد.عزیزانی که هرنوع انتقاد و یا نقطه نظراتی دارند با ایمیل می توانند یاریگر حقیر در این دوساله ی مورد نظر باشند.امیدوارم با این قراردادی که با خود بسته ام بتوانم کمافی السابق خوانندگان فهیم این درگاه را با خود داشته باشم .به امید حق.در پایان از زحمات بیدریغ استاد ارجمندم جناب خشتاونی صمیمانه سپاسگزارم.