اگر نوشتن نیاز به تجربهای عمیق دارد، خواندن استعداد و حوصلهی درک تجربههای عمیقست. از این جهتست که فکر میکنم خواننده بذری که نویسنده میپاشد را مانند کشاورزی صبور به بار میآورد و به این ترتیب هر کسی را نمیتوان خواننده یک نوشته، اعم از داستان یا شعر، دانست. اینطور به نظر میآید که مرزبندی و تعریف مخاطب عادی و حرفهای هم از اینجا آمده باشد.
حالا اگر قرار شود نوشتن در مورد یک نوشته را هم به موضوع خواندن اضافه کنیم، با جریان پیچیدهای مواجه میشویم که تمام امکانات وجودی شخص را میطلبد. امکان عقلانی را از آن نظر که استعداد درک تجربههای عمیق دیگران و توان استدلال وابسته با آن است و امکان روانی از آن جهت که احساسی قوی و صبور برای بازسازی چنین جریان ذهنی و شرح آن نیاز است. موضوع تبیین نقش عملگرها، لولاها و پاگردهای حسی قوی در ساختار و تیپ نوشته (معماری و فرم) نیز از اینجا طرح میشود. این موضوع همان جنبهی انگیزشی عالیست که شخصی را ترغیب به خواندن و نوشتن میکند. اما متن ناهماهنگ و ناجور در ابعاد ساختاری و حسی حتی بهترین خوانندگان را هم ترغیب به خواندن نمیکند. البته این ناهماهنگی اگر هارمونی درونی به بار بیاورد میتواند خود عاملی ترغیبی به شمار بیاید.
این مقدمه را از آن جهت آوردم که اول: توضیح بدهم چه عوامل انگیزشی مرا ترغیب به نوشتن در مورد کتاب شعر«تو/ تهران/ ۱۳۵۸» کردهاند و بعد بگویم خود را یک مخاطب ایدهآل که توان کاملی برای نوشتن دربارهی یک نوشته دارد نمیدانم.
آشنایی من با شعر آرش نصرتاللهی به سال ۸۳ بر میگردد، زمانی که اولین مجموعهی شعر او منتشر شده بود. در این مجال اندک نمیخواهم به آن کتاب بپردازم اما همین قدراشاره کنم که جریان حسی شاعران خطهی شمال دارای مشخصات بارز مشترکی است؛ برای مثال تنهایی (مانند درختی در جنگل)، بازتاب عاطفی غریب در قبال طبیعت، طبیعتی که برای انسان مدرن احساس دوگانهای از هجوم و حراست را به بار میآورد. ضمن آنکه آرش نصرتاللهی به واسطهی زیستش در آرستارا طبیعتاً برای ما یاد آور نوع شعر آن خطه هم هست.
صدا شدهام/ صدا که در یک لولای قدیم/ زیسته باشد/ میخواهم درآیم/ برایم باد بفرست. (ص ۲۶)
شاعری که در مسیر پر پیچوخم زندگی با کلمه، سختی درک حالات این عروس پر ادا را بر خود هموار میسازد، تا روزی که به حد نزدیکی و همخانگی با کلمه برسد متحمل رنجهای فراوانی میشود که کمترین آن بیگانه شدن با معنای عادی کلمات زبان مادری در ابتدای کار و درک عمیق تمام این معناها و ساده شدن طریق در مراحل بعدیست. این حالت مانند احوال کوهنوردیست که برای رسیدن به قله سخت در ابتدا دامنهای صعبالعبور و پرخطر را میبیند، سختی میکشد و تواناش و حالات عادی زندگیاش با او بیگانه میشود اما طبیعت کوه آرامآرام او را پرورش میدهد تا جایی که بر قله میایستد و از آن فراز همه چیز را بیواسطه و وسیع درک میکند، جهان پر پیچ و خم بر قله ساده میشود و موسیقی سخت طبیعت گویی آوای مهر مادری ساده و نرم بر دل مینشیند.
باید بگویم بسیاری از شاعران این دوره در شتاب خود از درک این طبیعت محروم شدهاند و همین موضوع آنها را در لحظه بیحواسی به درههای عمیق شیفتگی رسانده است، اما نصرتاللهی آرام آرام در بستر کلمه در حال رشد است و این موضوع را میتوان از بدیع بودن لحظات ساده شعرش به خوبی دریافت.
اینجا بام خانهی ماست/ ومن/ مشغول نخ دادن به بادبادکی هستم/ که لحظاتی پس از پایان این شعر/ نه باد را به یاد میآورد/ نه من را! (ص ۱۷)
احساس تنهایی من شخصی و پناه بردن به تو و من جمعی، تغییر دیدگاه شاعر در هر لحظه نسبت به طبیعت، فقدان عملگری مبتنی بر طبیعت در عین وفور عناصر طبیعی در شعر، سعی در ابراز دغدغههای آرمانگرایانه، سادگی غیر عمدی، و تفسیرهای عینی از موضوعات مختلف عمده مشخصات بارز کتاب شعر «تو/ تهران/ ۱۳۵۸»ست. این فراز و نشیبها در نشانههای موجود، تنوع موضوع و ایده را در شعرها به بار آورده است و همچنین امکان برقراری ارتباط بدون مشکل را محیا ساخته است. اما آرمانخواهی همیشه شاعران و نویسندگان را درگیر شئون احساسی میکند، که در دوران جوانی تأثیر عالی کلمه را مبدل به مکاشفهای کلیشهای میکند. همانطور که برخورد بیش از حد انتزاعی و پیچیده و فارغ از جریان عادی زندگی و آرمانها و ساز و کارهایاش شاعر را به شیفتگی گنگ و تداعیهای بیدامنه میرساند، دچار کلیشه شدن هم شاعرانگی را تلف میکند.
در این شرایط شاعر باید فرا شدن را تمرین کند. فرا از باور عامل تغییر جهان شدن. فرا از گنگ خوابدیدهای شدن که جز خودش هیچکس ایدهآلهای ذهنی او را نمییابد. شاعر انسان بودن نباید از خاطر ما ببرد که انسانی شاعر هستیم انسانی شبیه تمام دیگران. ایدههای شاعر بیتاریخ و مکان هستند شکل و فرم خاصی ندارند حتی اگر مجموعهای از دریاییها یا لبریختههای او باشند از آب گذشته و در لب ماندهاند این خصلت دوگانه جنبهای مهم در کار شاعر است که نباید لحظهای آنرا از نظر دور داشت. البته هماهنگ شدن آنها نیاز به تجربه و فراستی مفصل دارد.
موضوع دیگر تلاش برای تجربی بودنست. بیش از اندازه تجربهگرا بودن از فراز فرازهای ذهن شاعر کلیشه میسازد و عاری از تجربه بودن شعر را شهید میکند، حد وسط اینها درک زمانه است. به نظرم نصرتاللهی باید در موضوع درک زمانه و نوع تجربه مورد نیاز این زمان برای دستیابی به حد وسط هم تلاش بیشتری داشته باشد.
اما به عنوان جمعبندی این نوشته کوتاه آرش نصرتاللهی را جزو چهرههای جدی آینده شعر نو فارسی میدانم که با دقت در حال طی کردن مسیر است. حوصله او در این راه برای ارائه و کسب تجربه بیشک در آینده برایش بسیار مفید واقع خواهد شد.