نوروز 96 شبکه ی 5سیما ساعت 23 فیلم طنز «شوخی کردم!» مهران مدیری را روی آنتن برد.آنهایی که با تِم کارهای مدیری آشنایی دارند می دانند که اغلب سوژه های وی معضلات اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی و ادبی ـ و در واقع آنچه در پیرامون مان می گذرد بوده است .وی کارگردان باهوشی است که در ریزه کاری های طرح هایش بیشتر کار می کند .
در کنارهمه ی بخش های «شوخی کردم!» بخشی به شب شعرها و انجمن های ادبی معاصر کشورمان مربوط می شد که خود نقش یکی از اساتید برجسته به خوانش شعر و تحلیل آن می پرداخت که سال های نه چندان دور به «استاد طوفان» مشهور بود که بدل بودنش در فیلم افشا می شود و بگذریم .
سؤالی که برای بنده پیش آمده مدیری از کدام ناحیه ادبیات رنجیده خاطر است؟ آیا وی نیز می داند که در ادبیات کشورمان دیگر پنج قله ی اصلی شعر معاصرچون نیما، شاملو ، اخوان ، فروغ ، سپهری به وجود نیامده است؟ به گمانم تا اینجا حق با ایشان باشد.ما امروزنه تنها امثال این پنج نفر حتا شاعران قدری دیگر ، همچون آتشی ، زهری ، نادرپور، مشیری و... را در جامعه ادبی مان نداریم .چرا دیگر کافه های فیروز و نادری در جامعه ی ادبی مان خلق نمی شود؟ متأسفانه امروز با ایجاد فضای مجازی مجالی دیگر برای خلق شاعر و کافه ها نمانده است .
آنچه در این یادداشت به آن پرداخت داده می شود بخش طنز ادبی آن است که شامل حال شب شعر و یا انجمن های ادبی می شود.مدیری با گذر از معضلاتی که دامنگیر اغلب شب شعرهاو انجمن های ادبی شده است به خوبی درک درستی را به بیننده القا می کند و به مکانیسم اینگونه موضوعات واقف است و به نیکی می داند که جامعه شعری امروز ایران دچار یک رکود شده است .مطمئنن مدیری و یا مشاوران اشمی دانند که شعرامروز ایران فاصله های زیادی با شعر دهه های قبل پنجاه و حتا شصت دارد و این گسل ادبی تا بدانجا رسیده که دست مایه فیلم طنز وی شده است .
در این بخش از فیلم طنز «شوخی کردم!» دوشب شعری داشت که کاملن مشخص می کند که شعر امروز ایران در حالت احتضار است و شاید هم به این نتیجه رسیده باشد که جامعه ادبی ایران ، امروز پنج شاعر برتر دهه های بیست تا پنجاه و یا کافه هایی وجود ندارند ، یا رونق پذیر نیستند.آنچه که از طنز «شوخی کردم» برای بنده حاصل شده به این نتجه رسیدم که شاید مدیری نیز از این درد مزمن رنج می برد.
نگارنده با توجه به اینکه یادداشت ها و گفتگوهای گوناگونی از شاعران قدیم و جدید گیلان در اختیار داشته لازم دیدم عین همان موضوعی که مدیری بر روی آن انگشت گذاشته بر اساس داده های آنها به نقد انجمن ها و شب شعرها بپردازم .جالب توجه اینکه برخی از گفتگوهای عزیزان شاعر گیلانی، با درون مایه فیلم طنز مدیری نیز همخوانی دارد.
یکی از شاعران و پیشکسوتان معاصر گیلان جعفربخش زاد محمودی ضیابری شاعر، نویسنده و پژوهشگر گیلانی،وضعیت شعر در گیلان و فراز و فرود شعر و ادب را اینگونه توصیف کرده است :
«به نظر من گیلان از نظر شعر و ادب روز به روز به عقب بر میگردد... كسانی كه خود را سردمدار ادبیات میدانند باید مطالعه فراوانی روی كتابهای ادبی داشته باشند و باید تسلط كافی بر قواعد و دستور زبان فارسی و گیلكی داشته باشند. به هر حال با این وضعیت همانطور كه گفتم در حال حاضر به دلایل مختلف وضعیت شعر در گیلان را خوب نمیبینم... شاعران ... باید بیشتر با هم مراوده داشته باشند. در حال حاضر همبستگی بین شاعران ... خیلی كم شده و تعامل افكار و اطلاعات كمك شایانی به ارتقای سطح كیفی شعر شاعران میكند... یكی از اركان مهم سرایش شعر این است كه شاعر قواعد و دستوراتی را كه در این زمینه وجود دارد به درستی در اشعارش به كار گیرد.»
یکی دیگر از نویسندگان گیلانی در خصوص داستان نویسی اظهار نظر جالبی دارند و به این باورند اتفاقاتی که برای شعر افتاده بر سر داستان نیز آمده است.مجید دانش آراسته توصیه هایی برای نسل جوان دارد که برای زنده نگهداشتن داستان و شعر مثمر ثمر می داند:
«در حال حاضر داستاننویسی و داستان در هرج و مرج ادبی به سر میبرد و همان بلایی كه سر شعر آمده، روی داستان هم تأثیر گذاشته است. الان همه میخواهند نیما باشند بدون اینكه ضرورت وجود آن را در جامعه احساس كنند.توصیه من به نویسندگان جوان این است كه دانستن 3 چیز برای یك نویسنده لازم و ضروی است: اولی تجربه و دومی مشاهده و سومی هم تخیل است. اینطور نباید باشد كه هر كسی هرچه دلش بخواهد بنویسد و بعد بگوید كه من نوآوری كردهام.بی شك، نمیتوان بحث و گفتوگو درباره معیارهای ارزشی داستاننویسی را از دیدگاه یك نویسنده پیشكسوت محدود به یك گزارش و چند خط كرد.یك عده آمدهاند و بدون اینكه اصول اولیه داستاننویسی را بلد باشند دم از مدرنیسم و پست مدرنیسم میزنند و خودشان را نویسندگان آوانگارد میدانند. یا اینكه در تلاش هستند كه تئوریهای خود را با تئوریسنهای غربی انطباق دهند.
فرامرز ریحان صفت در خصوص انجمن های شعر گیلان معتقد است :
«در گیلان توانمندیهای خوبی در این زمینه وجود دارد، اما شرایط رشد شاعران جوان گیلانی به دلایل مختلف نسبت به تهران كمتر است. هر بار كه به فومن میروم در محافل و انجمنهای شعر آن شركت میكنم. در شهر فومن ۳ انجمن شعر وجود دارد كه بهصورت مجزا از هم هستند. من بارها به آنها پیشنهاد دادم كه برای ارتقا و اعتلای سطح كار شاعران، این ۳ انجمن با هم ادغام شوند. اگر انجمنها با هم متحد نباشند و یك هدف كلی را پیش نبرند، از تجربیات هم بینصیب میشوند. در صومعهسرا هم وضع به همین منوال است ۲ انجمن شعر فعالیت میكنند كه جدا از هم هستند و شاعران جوان آن دو انجمن با هم تبادل افكار ندارند. من بارها به بزرگان شعر و ادب فومن پیشنهاد ادغام را دادهام اما متأسفانه در عمل هیچ اتفاقی نیفتاده است.»
یکی دیگر از شاعران گیلانی در این رهگذر با بیان اینکه برخی آفات ادبیات را تهدید می کند .محسن بافکر لیالستانی شاید به این باور رسیده که شعر امروز مخاطب ندارد و همانند گذشته شاعران نمی توانند با مردم انس بگیرند:
«من فکر می کنم همیشه یک سری آفت ها ادبیات را تهدید می کنند. در حال حاضر شعر نسبت به گذشته مخاطب خودش را از دست داده است . بازار شعر در قدیم گرمتر بود و مخاطبان بسیاری در انجمن ها و محافل شعری حضور داشتند. برخلاف امروز تعداد مردم از خود شاعران خیلی بیشتر بود. شعرهای جدید یک شاعر بازتاب و شوکی قوی در بین مخاطبان ایجاد می کرد، اما حالا به این صورت نیست و بسیاری از شاعران شاهکارهای خوبی خلق می کنند ولی متاسفانه با بی اعتنایی روبه رو می شوند.
به اعتقاد من شاعران گذشته محبوبیت بیشتری در بین مردم داشتند چون شعر آن ها بیشتر به زبان مردم نزدیک بود. به عنوان نمونه شما اگر شعر زمستان «مهدی اخوان ثالث» را بخوانید متوجه می شوید که این شعر چقدر با زبان مردم آن زمان «سنخیت» دارد. من احساس می کنم که مانند غول های ادبیات آن زمان دیگر در دهه های اخیر ظهور نکرده اند. البته این نظر و دیدگاه من است و ممکن است بعضیها آن را قبول نداشته باشند.
من معتقدم شاعرانی که بعد از سالهای 60 آمدند، برای این که از این دوران گذر کنند و شعرهایشان حالت تکرار به خود نگیرد، نوآوری هایی در زبان انجام دادند که این نوآوری آنها را از زبان مردم دور کرد. به نظر من یکی از دلایل دور شدن مخاطب از شعر در کنار عوامل دیگر این مساله می تواند باشد. در کنار این قضیه بی توجهی مخاطب به شعر معاصر، بعضی ها را بر آن داشت که به ساده نویسی رجوع کنند. نکته حائز اهمیت در این موضوع این است که ساده نویسی که شاعران معاصر انجام دادند با ساختار کلاسیک و قوی آن دوران خیلی فاصله داشت. البته هدف آن ها این بود که عامه مردم را دوباره با شعر آشتی بدهند، اما بعضی از آن ها در این زمینه موفق نشدند و سطح ساده شعر آنها تنزل پیدا کرد و به سطحی نویسی نزدیک شد. اما این را هم باید بگویم که ساده نویسی شعر هیچ اشکالی ندارد زیرا اگر ساده نویسی متکی به جوهر شعر باشد و از نهاد شاعر برخاسته باشد هیچ اشکالی ندارد. چنانکه ما حتی شعر های خیلی قوی و خوبی در سبک شعرهای «سهل و ممتنع» داریم. شعرهایی که به زبان ساده هستند اما گفتنشان کار هر کسی نیست.
متاسفانه نقد شعر در گیلان بسیار ضعیف است. زیرا خیلی از مجموعه شعرهایی که چاپ می شود در سکوت برگزار می شود و خیلی از مجموعه های شعر اصلا برای نقد مطرح نمی شوند. البته شاید شعر تبدیل به کالایی شده که بیش از حد نیاز جامعه است. من فکر می کنم که نقد در گیلان باید پا به پای تولید شعر حرکت کند. اما متاسفانه در حال حاضر به اندازه ای که شعر چاپ می شود نقد ادبی نداریم.»
محمد شمس لنگرودی نیز در یکی از گفتگو با گیلان در خصوص انجمن های شعرالزامن انجمن های بومی محلی عنوان داشته است :
«شعر لنگرود یا جای دیگر ندارد. سالهای ۱۳۷۰همه انجمن های ادبی فعال بودند. اما اکنون، یک خستگی در فضای انجمن های ادبی حاکم شده و فعالیت ها غالبا کم شده است. اما در مجموع بنظرم وضعیت شعر خیلی بهتر است. نگاه نکنید الان خبری نیست از میان همینها در نهایت چهره ها بیرون می آیند.«زیبایی شناسی» در شعر خیلی مهم است. و دارد خوب می شود. اگرچه هذیان هم کم نیست...من با این چیزها موافق یا مخالف نیستم. معتقدم هر کس باید کار خودش را بکند. اینکه من گفتم عده «هذیان»می گویند، حالا فرق نمی کند در کدام قالب شعری باشد. بعضی در شعر سفید هذیان می گویند و بعضی هم در غزل. در تمام قالب ها هست فرق نمی کند.
من اخیرا در دانشگاه تبریز بودم یک عده دارند خوب کار می کنند. نمی توان معلوم کرد. اگر یکی بخاطر «نیما» بگوید وضعیت شعر مازندارن بهتر است یا بگوید در قدیم ما «طالب آملی»را داشتیم، خوب در تبریز هم «شهریار» و «آذر» را داشتند.البته رخوت در همه جا هست ولی دارند کار می کنند. رخوت بنظرم، در همه عرصه های زندگی هست.»
محمدرضا خیرخواه در خصوص ایستایی شعر و گرایش شعرا به فضای مجازی باور دارند:
«مشكلات زندگی، مشغلههای روز و روزمرگیها باعث شده كه تعدادی از شاعران در حالت ایستا قرار بگیرند و حركت آنها در این زمینه كند شود. همچنین گرایش شاعران به فضاهای مجازی باعث شده است تا كتاب و كتابخوانی تحتالشعاع قرار بگیرد و كمیت در این زمینه حرف اول را بزند. به نظر من باید فضای نقد را بیشتر كنیم، تا در آن فضا شاعران سره را از ناسره باز شناسند و راه را برای پویندگان آثار خوب شعری مهیا كنند. البته این نكته را هم باید بگویم كه شعر خوب همیشه مخاطبان خاص خود را دارد. آثار شاعران معرف «بارمندی» اندیشه و تفكر آنهاست كه جایگاه و رتبه شاعریشان را در جامعه نشان میدهد.»
در کنار شعرای قدیمی گیلان ، شعرای جوان نظری شفاف و پوست کنده ارایه می دهند .جالب اینکه رازهای مگوی انجمن ها را فاش ساخته اند که عین واقعیت جامعه ی شعر معاصر است .این موضوع گریبانگیر نه تنها انجمن های شعر گیلان بلکه سرتاسر ایران نیز شده است .
ابراهیم ضیاء» یكی از شاعران جوان و مستعد گیلانی در خصوص رسالت شعر می گوید:
«نكتهای كه در اینجا ضروری میدانم آن را بیان كنم این است كه لزوماً تمام شعرهایی كه در این انجمنها خوانده میشوند در رده شعرهای خوب قرار نمیگیرند و به نظر من بهتر است با استفاده از استادان برجسته گیلان كیفیت و سطح این انجمنها در گیلان تغییر كند زیرا به اعتقاد من حال شعر سپید در گیلان خوب نیست.چون شعر سپید مانیفست و قطعنامه تعریف شدهای ندارد. از عمر این شعر بیش از 60 سال میگذرد. اما من فكر میكنم با گذشت 60 سال از آن روز ما خیلی از رسالت اصلی این شعر دور شدهایم. به نظر من علت اصلی این موضوع به دهه 80 شمسی و ورود شعری با سبك پست مدرن برمیگردد كه به نوعی باعث هرج و مرج ادبی شده است. با ورود شعر پست مدرن، شعر سپید در حاشیه قرار گرفته است. خیلی از افراد متنها و دلنوشتههای خود را در قالب شعر سپید منتشر میكنند، در صورتی كه شعر سپید با اینكه وزن ندارد، مؤلفههای خاص خود مثل ایهام، كشف، جغرافیای شعری وغیره را دارد.
ما باید در یك مقطعی از زمان به نقطه بازگشت برگردیم. بازگشت به این معنا كه دوباره بر گردیم و مفاهیم اولیه شعر سپید را مطالعه كنیم وببینیم واقعاً بزرگان این عرصه چه میگفتند. از دید من اگر این روند به همین منوال ادامه داشته باشد تا چند سال دیگر همین محاورات عمومی هم در رده شعر سپید قرار میگیرد. متأسفانه ناآگاهی از سبكهای شعری باعث شده كه افراد هر متن با احساسی را كه میبینند و میشنوند فكركنند كه شعر است.
اگر كمی به وضعیت جامعه خودمان دقت كنیم میبینیم كه یك هنرمند در چند حوزه هنری بهصورت همزمان فعالیت میكند. بهعنوان نمونه شما یك كارگردان و یا یك بازیگر مشهور را میبینید كه هم در كار سینما فعالیت دارد، هم شعر میگوید و هم در كار خوانندگی، موسیقی و عكاسی فعالیت دارد. اما به نظر شما یك نفر میتواند همزمان در 5 حوزه تخصص داشته باشد و بهصورت حرفهای همزمان در این بخشها فعالیت كند؟ به اعتقاد من این مسائل آفتی هستند كه به روح هنر آسیب میزنند و باید برای حل این معضل نگاه و دید ما به هنر حرفهایتر شود.»
آرش پورعلیزاده یکی دیگر از شعرای جوان گیلان در خصوص عدم تحمل شعرا در یک انجمن گلایه مند است و در رابطه با تحولات شعری کشور می گوید:
«اول اینكه ما متر و مقیاس مشخصی نداریم كه بگوییم «بیشتر» شاعران جوان به فلان جریان شعری گرایش پیدا كردهاند. این «بیشتر» را چه كسی مشخص میكند؟ به فرض هم خیلی از شاعران به فلان جریان گرایش دارند. باید دید چند نفر از اینها میمانند. گاهی برخی اقبالها به یك آدم یا یك جریان، ناشی از یكسری عوامل بیرونی است كه هیچ ربطی به ادبیات ندارد. باید صبر كرد این عاملهای بیرونی تهنشین شوند ببینیم چه چیزی باقی میماند، شاید هم باقی ماندند؛ چه بهتر! ضمن اینكه تأكید میكنم من مخالفتی با این جریانها ندارم. اینها چیزهایی هستند كه «باید» باشند. اینها نه به آن بدی هستند كه مخالفانشان میگویند نه به آن خوبی كه موافقان. گاهی بعضی جریانها از راه میرسند كه بعضی جریانهای دیگر را تعدیل كنند. از برآیند و تهنشین شدن اینها در نهایت چیز خوبی درمیآید. تاریخ، به درستی قضاوت خواهد كرد.
آدم در انجمن ادبی راه چندساله را چندماهه طی میكند. با این همه از یك جایی به بعد دیگر چیزی به آدم نمیدهد...البته بگویم، انجمن تیغ دولبه است. آدم یك انجمنی میرود راه را نشانش میدهند و سریع به مقصد میرسد. یك انجمنی هم میرود كه طرف را مستقیم به تهِ چاه هدایت میكنند. مشكلات دیگری هم هست. چه عرض كنم ... از هر طیف و جریانی بگیری اینجا شاعر داریم. با این همه اگر اغراق نباشد از هر پنجتاشان دوتا با هم قهر هستند. یا اگر هم قهر نباشند چندان دل خوشی از هم ندارند. حیف نیست اینهمه ظرفیت هدر برود؟.»
آنچه در این چکامه ها آمد اصل واقعیت را آرش پورعلیزاده گفته اند که انجمن ها شعرا یکدیگر را تحمل نمی کنند وقتی تحمل نباشد قدرت نقد و نقد پذیر نزول می کند .آنجاست که کارگردانی چون مهران مدیری می گوید :« پر پر زندکُنجاله ام ـ یعنی درد زانو.گریه کند یحتملم ـ یعنی احتمال دارد گریه کند»!آیا نباید امروز به این باور رسیده باشیم که زانوی شعر معاصر مان درد می کند؟!