یک شنبه و چهارشنبه های عزیز و گم نشده ام در طول ایام به زیبایی رقم خورده ودر این دو دهه به طُرقی پشت سرنهاده شده است . همین یکشنبه ی گذشته بود و در «حاشیه ی سبز» شهر قزوین ـ یعنی محمود آباد نمونه ، در محفل ادبی همیشگی ام با کتاب ، مجلات و روزنامه های گوناگونی که خشتاونی برایم کناری می گذارد و از همه مهمتر دوستان بی ریای حلقه مان ، خوش گذرانده و می گذرانم .از بوی کاغذ کاهی گرفته تا نشستن در زیر درخت تاک تنیده بر حیاط خلوتِ در سکوت.اکنون که خشتاونی پایی در فومن دارد و پایی در قزوین و من نیز در روزهای زیبای اختصاصی ام چشم می دوزم به راه و گوش می سپارم به زنگی که زده شود تا خودم را به نشریات و کتاب ها و ... برسانم .
هفته های قبل ویژه ی ره آوردگیل استاد مرادیان گروسی بر روی میزکار وی خودنمایی می کرد و شعری از خانم روشنک مرادیان که در وصف پدر سروده و بسیار هم قابل تحسین بود و راستش ذهنم را قلقک داد و درگیر خویش ساخت و آنرا سپرده ام به مناسبتی درآینده به وقت خودش که آفتاب برآید و نور افشانی کند . اما به این نتیجه رسیدم نگاه فمینیستی برآمده از دل مردم نجیب گیلان دارد نمود عینی پیدا می کند .اندیشه ی مدرنی که پابه پای مردان شاعر گیلان ، خصوصن در طول یک دهه ی اخیر رشد تصاعدی داشته است .
قائله ی جدید «قره باغ»که از هفتم مهر99 دوباره گُر گرفت و باعث جنگ خونین بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان شد ، چیز تازه و امروزه ای نیست . زمینه اش به گذشته های دور بر می گردد و همیشه آتش زیر خاکستر بود و آن هم در همان سال 1991 بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق به نوعی روی داده بود و این را مهدی نعلبندی در یکی از خبرگزاری ها(خبرگزاری تسنیم) یادداشتی در همین خصوص نوشته است که بیان آن خالی از لطف نیست:«سوشا شهری نمادین است. "پناهآباد"ی که پناهعلیخان جوانشیر در 1129 خورشیدی ساخت، بعدها شد شوشی. زادگاه عزیر حاجی بیگاف و خورشید بانو ناتوان و خان شوشینسکی و مدفن ملاپناه واقف.شوشا زادگاه ضربالمثلی تاریخی است از مچاندازی آقامحمدخان قاجار و ابراهیم خلیل خان حاکم قلعه شوشی. وقتی آقامحمدخان برایش نوشت:
منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد
تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟
که حکایت قلعه، حکایت آیینه و سنگ است و پاسخ حاکم قلعه بیتی از حیرانی بود:
گرنگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارم
آقامحمدخان قلعه شوشا را گشود و چند روز پس از فتح، به دست دو محکوم به قتل،[ که قاچ خربزه ی وی را خورده بودند] به قتل رسید...»
مبلغین«دانشنامه فرهنگ وتمدن گیلان » بی«قراقوش» چه می کنند ؟!
جمشید شمسی پور «خشتاونی»
«گیله وا منعکس کننده ی نظرات مختلف ، تأییدات و انتقادات
جامعۀ فرهنگی گیلان است و باید بی هیچ گونه حُب و بغضی
آنها را انعکاس دهد تا در معرض قضاوت عمومی قرار گیرد.»
(محمدتقی پوراحمد ـ سال اول شماره سوم و چهارم،شهریور و مهرماه71)
مدیرمحترم گیله وا ، جناب آقای جکتاجی ؛ با جمله ای از نوشتار سال اول مجله تان این سطور را می نگارم تا هم فلاش بگی به دیدگاه گذشته تان زده باشم و هم آن را تطبیق دهم به اندیشه ی حال حاضری که تا حدودی گذشته را به چالش کشیده و می کشد. منِ تالش نیز در این سه دهه مخاطب نشریه تان بوده و هستم .گیلک نیستم ، ولی تعلق خاطری به زبان گیلکی دارم و اگر چراغی در وادی هنر و ادبیات گیلکی گیرانده ام ، آتش زنه اش را از گیلکان عاریه گرفته ام و برای بنده هم گیلان سر است و گیل و تالش دوچشم آن .
به همین لحاظ در شماره ی159گیله وا ، «مصاحبه»ای با سه تن از اعضای«شورای پژوهشی» موسوم به «دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» چاپ نموده اید تحت عنوان : «تلاشی بزرگ و اثری سترگ ...» ، گذشته از برجسته سازی و ارزش گذاریِ در صرف وقت و مایه آمدن به واژه ها ، «مدخلی» هم در ورودیه اش به قلم جنابعالی نقش بسته ، که ارزش و اعتبار ( آن تولیدات را که هیچ یک از این مجموعه ها متأسفانه آسیب شناسی نشده و حتا قبل از چاپ ، کارشناسی در حد «دانشنامه» بر روی آن ها صورت نگرفته است) را دو چندان می نمود و خواننده را هدایت می کرد به داخل صفحاتی که دوستان نقطه نظرات و «تلاش» چندین ساله ی خود را رسانه ای کرده بودند . حق طبیعی آنها و هر کس دیگر است که از تولیدات فرهنگی خود دفاع نموده و به تبلیغ آن بر آیند و هیچ ارتباطی هم به من و ما ندارد تا برای دیگران تعیین و تکلیف کنیم.
تیمور گرگین چولابی ، از ترانه سرایان پرکار و از شاعران طنز پرداز گیلک می باشد وی به سال هزار و سیصد و سیزده در روستای چولاب از توابع کوچصفهان ، زاده شده .پدرش "ملا کاس آقا چولابی " ، از مرثیه سرایان معروف در روستاهای رشت آباد و چولاب بود .گرگین را باید از شاعرانی بشمار آورد که تحولی در ترانه سرایی گیلک ایجاد کرد . وی از روزنامه نگاران پر کار می باشد.وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان رودکی رشت ، به پایان برد و سیکل اول دبیرستان را در مدرسه نوربخش گذرانید و برای گرفتن دیپلم به دبیرستان شاهپور رفت از هزار و سیصد و بیست و هشت ، به شعر و نویسندگی روی آورد و از سال هزار و سیصد و سی و چهار ، برای رادیو ایران ترانه ساخت.در کتاب کوجصفهان دیار بیدار کرانه سفیدرود درباره تیمور گرگین میخوانیم:
این شاعر هوشمند و گویشمند ،بر اساس نوشته های مطبوعاتی و اشعار و مقاله ها هایی که از وی چاپ شده است ،در کارهای مطبو عاتی پرکار و سخت کوش است و نسبت به رواج فرهنگ عامه سراسری و گویش اصیل گیلکی ،بسیار علاقه دارد .مردمان جامعه اش را دوست دارد،شیفته گیلان است و با سه گروه ،اُلفت ندارد:گروه دروغگویان،گروه بد قول و گروه یاوه گو! گورگین تا نفس دارد با دروغگویان ،بد قولان ویاوه گویان و ادم های ورّاج وپرحرف،جلیس وانیس نمیشود.وی در همین کتاب در باره شعر و ادبیات گیلکی میگوید:
برای گیلکان هنر دوست،شعر غذای روح است،در خطه سبز گیلان بی شعر و موسیقی نمیتوان زیست .شعر گیلکی در سی وچهل سال پیش اغازی بود برای حرکت احساس و اندیشه بشری و انسانی در جامعه روستایی وشهری .اما امروزه شعر گیلکی با اشعار گیلکی زمان «افراشته» و میرزا حسن خان کسمایی فرق فاحش دارد .شعر گیلکی امروز راه روشن خود را برای درخشندگی بیشتر در گیلان و درون کشورپیدا کرده و نظر گویشمندان خارجی و داخلی را به سوی خود جلب نموده است
بر خلاف گذشته امروز ترانه های گیلکی حال و هوای دیگری دارد و کاملاً متحول شده است. شاعران گیلکی سرا ونویسندگان هنرمند بومی نویس باید با خلق اثار شان گویش گیلکی را شاداب و با طراوت نگه دارند .کوشش پی گیر و مداوم گویشمندان هر منطقه ،سبب زنده ماندن و رواج گویش ان منطقه خواهد شد.اشعار گیلکی او در سال چهل و یک و چهل و دو ، در مجله پیام نوین به چاپ رسید . او با اسامی مستعاری چون : مورچه رشتی ، مولانا رشتی و بی مخ میرزا ، به مطالب طنز و شوخی ، قلم می راند .
از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی صورت گرفت؛
اعطای نشان درجه یک هنری به تیمور گورگین
گواهینامه درجه یک هنری (معادل دکتری) از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به استاد تیمور گورگین اعطا شد.به گزارش خوبان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گواهینامه درجه یک هنری (معادل دکتری) را در رشته شعر به استاد تیمور گورگین، ترانه سرا و شاعر گیلانی اعطا کرد.این نشان درجه یک هنری از طرف وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و رییس شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور، با امضاء نماینده وزیر و شورای فوق، نماینده سازمان برنامه و بودجه، نماینده وزارت علوم و تحقیقات و فن آوری و نماینده فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران به شاعر گیلانی اعطا شد.
گفتنی است، تیمور گرگین چولابی از ترانهسرایان پرکار و از شاعران طنزپرداز گیلک است، پدرش «ملا کاس آقا چولابی» از مرثیهسرایان معروف در روستاهای رشت آباد و چولاب بود وی بعد از فوت همسر خود در خمام ساکن شده است.وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان رودکی رشت به پایان برد و سیکل اول دبیرستان را در مدرسه نوربخش گذرانید و برای گرفتن دیپلم به دبیرستان شاهپور رفت. از ۱۳۲۸ به شعر و نویسندگی روی آورد و از سال ۱۳۳۴ برای رادیو ایران ترانه ساخت.«ستاره های کور» مجموعه شعر، «تیره روز»، «شعر و نوول»، «طاغوت در تابوت»مجموعه شعر،« چهار دیوان دختر رشتی(دوبیتی گیلکی)»، «درخشانترین شاهکارهای شعرا»، «گلبانگ گیلان»، «امروز چه کسی میتواند شاعر باشد؟»، «سرودههای کودکان» و « چگونه بنویسیم تا ایراد نگیرند؟» از کتابهای تیمور گورگین است.از ترانه های وی میتوان به «پاچ لیلی»، «ایشاره»، «ستاره من»، «کشتی عاشق»، «آب طلا»، « دختر بهار»، «خانم گوله»، «تی عاشقم»، «افسوس»، «تی عاشقم»، «فریاد ماهیگیر»، «سفر»، «عروس زیباکنار» و «مهتاب شب» اشاره کرد.
جدید ترین شماره ی (98/99، پیاپی 111و112)ماهنامه پژوهشی ـ علوم انسانی ره آورد گیل خرداد و تیر 99 به قیمت 15000تومان با مدیریت استاد هوشنگ عباسی در اختیار علاقه مندان قرار گرفت . در این شماره نقدی از جمشید شمسی پور خشتاونی به چاپ رسیده است که به کار نامه ی«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» می پردازد با هم می خوانیم :
«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان»
و سرنوشت شعر گیلان
نقدی بر کتاب«درآمدی بر ادبیات گیلکی»
مؤلف : هوشنگ عباسی
جمشید شمسی پور خشتاونی
اشاره :
«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» به عنوان یک پایگاه یا پایلوت ادبی ، تاریخی ، اجتماعی ، فرهنگی ، پژوهشی چند سالی ست در گیلان ظهور نموده و با چاپ کتاب هایی به گفته ی «شورای پژوهشی» تا سقف صد جلد ، با عناوین گوناگون در دید انظار قرار گرفته است . این «دانشنامه» با محوریت سه نفر در رشت فعالیت می کند که یکی از آن ها دارای انتشارات کتاب نیز می باشد . به همین لحاظ آنچه که کوشندگان تهیه می کنند در این نشر به چاپ می رسد. یعنی به زبان ساده از تولید به مصرف. امر مبارکی است و هرچه زمان می گذرد زیر لایه های منفی و مثبت آن به طرق مختلف در برخی رسانه های مرتبط در دسترس عموم قرار می گیرد که باید گفت قضاوت آن با مردم است . پرسش های زیادی در خصوص فعالیت این پایگاه وجود دارد با توجه به اینکه اخیراً در یکی از جراید مرکز رشت که در واقع می توان باور داشت که به نوعی تریبون این پایگاه می باشد،گفتگوی بلند بالایی با اعضای سه نفره این پایگاه به عنوان «شورای پژوهشی» ارایه گردید به تعداد این پرسش ها افزوده و نیاز به نقد همه جانبه دارد.که در این یاداشت تنها به کتاب «درآمدی بر ادبیات گیلکی» که از طرف «دانشنامه» به کوشش پژوهشگر نام آشنا ، استاد هوشنگ عباسی تهیه و تدوین شده است پرداخته می شود.
لالایی محلی بخشی از فرهنگ شفاهی ایران عزیز می باشد که سینه به سینه نقل شده و در همه اقوام این سرزمین این لالاییها از مادر به کودک رسیده است و همه ما از هر قومی این لالایی ها را شنیده ایم و به فرزندان خود انتقال می دهیم . از همین رو برای ترویج این لالایی ها ۵ لالایی محلی را با معنی فارسی انتخاب کرده ایم و منتشر می کنیم و سعی می کنیم لالایی های محلی دیگر را نیز در سایت ایستگاه کودک قرار دهیم.
در تاریخ شعر نوین ایران ، اندک اند کسانی که بتوان آنها را شایسته عنوان «منتقد حرفه ای» دانست . علت این امر ـ جدا از فقر تولید اندیشه در کشورمان ـ شاید بر می گردد به عواملی که همواره بیرون از حیطه شعر، آن را تحت تاثیر قرار داده است . عواملی چون گروه گرایی ، سیاست زدگی ، تنگ نظری های مطبوعات و دست اندرکاران صنعت نشر ، سانسور و... همواره باعث شده اند تا معیار سنجش شعر ، چیزی به جز شعر باشد و یقیناً کاربران این معیارها را نمی توان ذیل عنوان «منتقد حرفه ای» جای داد. حاصل این رویکرد همین اپیدمی «ریویونویسی» میان شاعران (ونه منتقدان» امروز است . که همه را به همنشینی القاب ملوکانه «شاعر و منتقد گرامی » مفتخر کرده است و عملا تاثیرش بر جریان شعر معاصر چیزی حول و حوش هیچ است !
برای بررسی چهره زن در شعر احمد شاملو لازم است ابتدا نظری به پیشینیان او بیندازیم. در ادبیات كهن ما، زن حضوری غایب دارد و شاید بهترین راه برای دیدن چهره او پرده برداشتن از مفهوم صوفیانه عشق باشد.مولوی عشق را به دو پاره مانعه الجمع روحانی و جسمانی تقسیم میكند. مرد صوفی باید از لذتهای جسمانی دست شسته، تحت ولایت مرد مرشد خانه دل را از عشق به خدا آكنده سازد. زن در آثار او همه جا مترادف با عشق جسمانی و نفس حیوانی شمرده شده و مرد عاشق باید وسوسه عشق او را در خود بكشد: عشق آن زنده گزین كو باقی است. بر عكس در غزلیات حافظ عشق به معشوقهای زمینی تبلیغ میشود و عشق صوفیانه فقط چون فلفل و نمكی به كار میرود. با این وجود عشق زمینی حافظ نیز جنبه غیر جسمانی دارد.
مرد عاشق فقط نظر باز است و به جز از غبغب به بالای معشوق به چیزی نظر ندارد. و زن معشوق نه فقط از جسم بلكه از هر گونه هویت فردی نیز محروم است. تازه این زن خیالی چهرهای ستمگر و دستی خونریز دارد و افراسیاب وار كمر به قتل عاشق سیاوش خویش میبندد:
شاه تركان سخن مدعیان می شنود شرمی از مظلمه خون سیاوشش باد
در واقعیت مرد ستمگر است و زن ستم كش ولی در خیال نقشها عوض میشوند تا این گفته روانشناسان ثابت شود كه دیگر آزاری آن روی سكه خودآزاری است. با ظهور ادبیات نو زن رخی مینماید و پرده تا حدی از عشق روحانی مولوی و معشوقه خیالیحافظ برداشته میشود. نیما در منظومه "افسانه" به تصویر پردازی عشقی واقعی و زمینی مینشیند: عشقی كه هویتی مشخص دارد و متعلق به فرد و محیط طبیعی و اجتماعی معینی است.
چوپان زادهای در عشق شكست خورده در درههای دیلمان نشسته و همچنان كه از درخت امرود و مرغ كاكلی و گرگی كه دزدیده از پس سنگی نظر میكند یاد مینماید، با دل عاشق پیشه خود یعنی افسانه در گفت و گوست.
یکی از سالهای 80 یا 81 بود به کانون کودک و نوجوان ماسال ـ که ساختمانی قدیمی کنار شهرداری ماسال بود و هنوز هم پابرجاست به همراه اخوی برای دیدار شعرای ماسال که گویا انجمن شعر ماسال در آنجا بر پابود رفتم .اگر اشتباه نکنم پیش از ظهر بود .
مسرور ماسالی ،حسین مرادی کوره جان را به نیکی یاد دارم و متأسفانه چون اولین بار حضورم بود دیگر عزیزان حاضر در انجمن را به یاد ندارم و برخی را هم نمی شناختم . همه شعر خواندند و بحث و تبادل نظر شد و از بنده خواستند شعری بخوانم . در همان روزها شعر «شوی پا ستا» (صدای پای شب) را تازه سروده بودم به این مضمون :« شَو که آخلته کوه پشتی / دیمادیم منگی وینم فانسی نه/انگره داری سری ، مایزه داری سایه وینم و...» تا پایان .آقای مسرور با آسمان و ریسمان بافتن، هزار نوع نقد بر شعرم وارد نمودند و آقای مرادی هم متأسفانه گفتند شعر «هدف ندارد»!!! حالا هدف از نظر آقای مرادی چه بود بنده سر در نیاوردم .
در پست قبلی یادداشتی کوتاه تحت نام کجا بود این «تالش بزرگ»؟! را به نمایش گذاشتیم و موافقان و مخالفان زیادی را در پی داشت و در این بین نقطه نظرات منتقد ارجمند آقای نجات شعبانی بسیار جالب توجه بود. فایل صوتی ای برای حقیر ارسال داشتند و بنده را بسیار امیدوار نمود که تالش منتقدین خوب و ارزنده ای دارد. فراموش نکنیم دهه هشتاد که اوج وبلاگ بازی های تالش بود تنها کسی که بنده را مورد فحاشی و دشنام قرار ندادند همین آقای نجات شعبانی بودند و اغلب با کامنت های نقد گونه ، نقطه نظرات شان را ارایه می داد که همه ی آنها را در آرشیو دارم و بماند دشنام هایی که در قالب کامنت در تارنمای های مان بجای مانده که بالغ بر 1200صفحه شده است.
اکنون که کانال تلگرام فراگیر شده در بین آن همه وبلاگ شاید بنده هنوز نفس می کشم و از نسل انقراض شده ی همان وبلاگ ها باقی مانده ام.چرا که بر این باورم تلگرام نمی تواند همانند وبلاگ قانع ام نماید و جذابیت اش را داشته باشد و فضای باند وبلاگ برای بنده دلپذیر تر است. حتا اگر روزی یک بازدید کننده داشته و یا اصلن نداشته باشم .بگذریم و به نقطه نظرات جناب نجات شعبانی در خصوص «تالش بزرگ » بپردازیم .