«آسیب شناسی فرهنگی » به شیوه ی ناسیونالیسم قومی!

درماهنامه ی ره آورد گیل / شماره 106و107 ، بهمن و اسفند 1399یادداشتی از پژوهشگر گیلانی ـ علی عبدلی ـ  تحت نام «آسیب شناسی فرهنگی و هویت قومی در تالش» ـ وهمزمان آن در همان شماره  مقاله ای از گیلان شناس نام آشنا ـ جمشید شمسی پورخشتاونی ـ تحت نام «نقش تالشان از اشغال تا بازپس گیری قره باغ» به چاپ رسید که نویسندگان  مقالات فوق با دو زاویه ی مختلف ، به استقبال از تالشان دوسوی مرز رفته بودند.

با توجه به داده های عبدلی  در آن یادداشت که نیاز به پاسخگویی داشت .اگر چه پاسخ بخشی از آن در مقاله ی خشتاونی آمده بود.چون یادداشت خشتاونی به مسایل خاصی اختصاص داشت و همه ی موضوعات نوشتار عبدلی را در بر نمی گرفت و افکار عمومی را که به تالشان دو سو با حساسیت ویژه  می نگرند اقناع نمی کرد.به همین خاطر قرار شده بود به پاسخگویی از آن بخش از نوشتار عبدلی بر آید ودر نشستی که جناب خشتاونی با مدیر مسئول ره آورد گیل داشت قرار شده بود به آن بپردازد. اما به دلایلی که یکی از آن «به احترام بعضی از حقایقی که در صداقت قلم عبدلی حاکم بود» صرف نظرنمود تا در آینده به صورت مقالات مرتبط جداگانه به آن ورود نماید .

ادامه مطلب

 

اشاره :

پانزده روزمانده به سال1400، ویژه ای در منطقه ی تالش چاپ و پخش گردید که حرف و حدیث های خاص خودش را داشت . متعاقب آن بازتابی به قلم جمشید شمسی پور «خشتاونی» در روزنامه گیلان امروز ، روز یکشنبه29فروردین 1400، سال 24 شماره 5720صفحه 5 تحت عنوان «تالش» و این همه جفا به «پوررضا» به چاپ رسیده است که خواندن آن خالی از لطف نیست . برای مطالعه ی آناینجاکلیک نمایید.

 

اشاره :

«قاف» فصلنانه ی فرهنگی ، اجتماعی که در شهرستان فومن به چاپ می رسد و با پخش گسترده و سراسری در ایران و در بین نسل جوان پایگاه وسیعی باز کرده است تا جایی که در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور(از جمله بی . بی . سی و...) بازتاب داشته است.این نشریه زیر نظر کانون فرهنگ فرهت فومن اداره و سرپرستی می شود و از پیدایش (سال96تا به اکنون) که شماره 12بهار 1400را پیش رو داریم که با مطالبی متنوع به مسایل ایران و جهان پرداخته است .منجمله مقاله ای که به آسیب شناسی ادبیات گیلک می پردازدو با هم می خوانیم :

لطفن آقای «مسعود خمامی»! پاسخ دهند  

مدیر محترم مسئول فصلنامه ارزشمند قاف

جناب استاد عمید پورغفار مغفرتی

با سلام و احترام؛

شماره های [اول تا یازده] قاف را ، یکجا در دفتر کار شاعر ، نویسنده و گیلان شناس نام آشنا ، جناب جمشید شمسی پور خشتاونی در شهرک محمود آباد نمونه ی قزوین(که هر هفته چهارشنبه ها در نشست دوستانه ی همراه با عزیزان اقوام ایران گردهم می آیند) رؤیت نمودم . بدینوسیله تشکرات قلبی خود را از دور تقدیم حضرتعالی می نمایم که در این راه پُر مسئولیت تلاش می نمایید . همچنین همکاران گرامی تان ، از مهارت و تبحری که در هر شماره مبذول شده در خور ستایش و شایان بسی تحسین است . امیدوارم راهی که در آن قدم گذاشته اید ، به همراه تیم زحمت کش تان راسخ و ثابت قدم باشید.

به همین لحاظ ، از میان شماره های رؤیت شده ی قاف ، عجالتن شماره ی 10، سال سوم ، تابستان 99 با گفتگوی سه نفره ای که بیشتر مُدلینگ برنامه ی اسکایپ هست تا حضوری، که وزنه ی عاطفی آن سنگین تر از ادبی و هنری آن می باشد ، تحت عنوان : «من جنون نوشتن به زبان گیلکی دارم»که نظرم را بیشتر جلب کرد. با خوانش آن لازم دیدم نکاتی را به عنوان یک خواننده که سه دهه است با مطبوعات حرفه ای و آوانگارد سرو کاردارم و به مطالعه ی آن ها پرداخته و می پردازم که اندکی سنگین و شگفت آور بود بیان نمایم.

همانگونه که از داده های نشریه پیداست ، منجمله همین شماره ی 10 ، خوانندگان خاص خودش را دارد. یعنی عزیزان فهیمی که همراه بنده قاف را ملاحظه نموده اند ، یقینن به من حق خواهند داد که چند پرسش از صاحب این سوتیتر ، جناب «مسعود خمامی»! داشته باشم. البته با پوزش از این عزیز . چرا که نوشته ام آلوده به غرضیت شخصی نیست و حتا این اجازه را به خود نداده و نخواهم داد تا خدای ناکرده به تخریب این و آن بپردازم .بلکه نقدی است دوستانه به کارنامه ی وی که شرحش در زیر خواهد آمد و از این بابت از ایشان پوزش خواهی می کنم.البته برای نشریه ای که به شیوه ی تخصصی به گیلان و داشته های ادبی آن می پردازد ، شاید طبیعی باشد.

ادامه مطلب

 

اشاره :

مقاله ای را که مشاهده می فرمایید ازتازه ترین مقالات شاعر و پژوهشگر نام آشنای تالش ،جمشید شمسی پور«خشتاونی»می باشدکه به تالشان ایران و جمهوری آذربایجان و جنگ 44 روزه آذربایجان و ارمنستان پرداخته است .از آنجایی که مقاله مذکور پند و پیام های خاص خود را دارد و جناب خشتاونی اندیشه افراطی  و پان را از تُرکان نجیب جدا ساخته و تحلیل تازه ای را ارایه داده است .این مقاله در تازه ترین شماره ماهنامه ی پژوهشی و آبرومند گیلان (ره آورد گیل بهمن 99) به چاپ رسیده است .با هم می خوانیم :

 

نقش تالشان از اشغال تا باز پس گیری قره باغ

جمشید شمسی پور«خشتاونی»

باز پس گیری قره باغ برای جمهوری آذربایجان و تُرک زبانان کشورهای همسایه یک رویداد مهم بود. پیش رَوی به داخل قره باغ) به زبان روسی ناگورنو نامیده می شود) اشغالی آن چنان سریع و برق آسا انجام گرفت که شگفتی تحلیل گران سیاسی و قدرت های جهانی را در پی داشت . خبر این شکست در آنی واحد ، دیگر مسایل پرتنش جهانی را تحت الشعاع خود قرار داد و تیتر اول بیشتر بنگاه های خبر پراکنی دنیا گردید.

در خبرها آمده بود از همان چند روز اولِ جنگ آنچنان شکافی در داخل ارتش به وجود آمد که امرای ارتش ارمنستان را وحشت زده و نگران از اینکه اگر عقب نشینی صورت نگیرد، امکان فرو پاشی کشور را در پی خواهد داشت. در نتیجه با پا در میانی روسیه(!) ، شهرهای اشغالی یکی پس از دیگری به دولت آذربایجان پس داده شد.قره باغی که گفته می شد برای آذری ها یک آرزوی دست نیافتنی است و با شکست ارمنستان ناممکن را ممکن ساخت.

اما آنچه که از همه پررنگ تر به نظر می رسید حضور چشمگیر تالشان هوشیار، غیرتمند و با نشاط آن سو بود که با چه شور شوق و حرارتی دوشادوش آذری ها در همان ساعات اولیه ی جنگ به جبهه ها شتافته بودند و بعد از فتح شهرهای اشغال شده ، سر از پا نشناخته و در خیابان ها به همراه دیگر اقوام ساکن در خاک آذربایجان به جشن و پایکوبی پرداختند.برای نگارنده ی این مقال که در سال های دور ـ و در جنگ اول در آن محل حضور فیزیکی (امداد و نجات)داشتم ، این صحنه ها ، زیبا و جلوه ای ویژه داشت.خصوصاً اینکه می دیدم تالش آن تالش گذشته نیست که در فقر سیاسی و فقدان تاریخی غرق شده و گول هر رسانه و یا قدرتی را خورده باشد و با هم وطنان آذری خود همراه و هم زبان گردید و همچون چهار استان تُرک نشین ایرانی و...لبیکی از دل سر می دهند از طرفی هم  از توانایی نظامی جمهوری آذربایجان  آگاه بودند و این که اگر جنگی مجدد صورت گیرد تمام قد ازکشورشان دفاع خواهند نمود و اگر غفلت شود ،نتیجه اش آن می شود که بارها به تلخی تجربه شده است. خصوصاً در قرن نوزدهم پس از جنگ های بین ایران و روسیه و با معاهده ننگین گلستان (1813میلادی) و سپس ترکمنچای (1828 میلادی) که بخشی از بدنه ی قوم نازنین شان(تالش) به عنوان غرامت جنگی به امپراتوری روسیه رسید. یا 90سال بعد با دسیسه ی رسول زاده ی مساواتی با پشتیبانی انگلیسی ها و دولت عثمانی به فریب تالشانی چون ذوالفقار احمد زاده انجامید و همه ی هست و نیست  و داشته  های فرهنگی  هنری به یادگار مانده  شان بر باد رفت و این بار جای خطایی باقی نمانده بود .چه خوب هم می دانستند تاریخ ریشه هایی به هم پیوسته است و عبرت آموختن در تاریخ تئوری خود را می طلبد .

 

 

 

ادامه مطلب

 شعرتالش را چرا با دستون و غزل کوچک می کنیم؟

اشاره:

یکی دوسال قبل درست یادم نیست، به یکی از روستاهای شاندرمن رفتم که با عزیزی دیداری داشته باشم. نشریه ی منطقه ی اسالم هم چاپ و تعداد انگشت شماری به شهرهای اطراف رسیده بود .در آن روز در شماره ی تازه منتشر شده اش ،یکی از پیر مردان تالش که در زمینه ی آواز تالشی تجربه ای دارد ، خاطراتی از شاعری متوفی ، در سالگرد وی برای آن جریده ارسال نموده و در آن یادآور شده بود:درمحفلی در تهران گویا افتتاح NGOیی بود .همه ی مهمانان از قوم گیلک بودند.این خواننده ی تالش(راوی) نیز کمک حال مجری گیلک بود .دوبار خواست شاعر تالش را دعوت کند تا شعر تالشی بخواند ، اما آن گیلک زبان زیر بار نمی رفت و ادامه داده بود: چرا تریبون را از دستش نگرفتم و در اختیار آن شاعر تالش قرار ندادم و امروز روسیاهم و...

خاطره ی بعدی که با آن شاعر دارم اینست که شبی اساتیدی از دانشگاه های ایران مهمانم بودند .گوشی را برداشتم و به همان شاعر زنگ زدم که یکی از اساتید می خواهد شعرت را نقد کند که بلافاصله بر آشفت گفت:نه نه نه این اجازه را نمی دهم .او شعرم را همراه نامم تخریب می کند.هرچه من گفتم و زیر بار نرفت .آخرسر گوشی را قطع کردم.یکی دو ماهی از این موضوع گذشت که شبی خودش برایم زنگ زدو...

که در اینجا بازگو کردنش را هم صلاح نمی دانم و همان جا بود که دریافتیم این قوم تالش در کجای ادبیات اقوام ایستاده است؟!وقتی که طرف کتابش چاپ شده و در اختیار مردم قرار گرفته و مورد قضاوت هرخواننده ای هم قرار بگیرد از اختیار وی یا هر مؤلفی خارج است .وقتی این اجازه را نمی دهد تا نقدی بر آثارش صورت گیرد ،خُب تکلیف چنین اندیشه ای مشخص است .جالب تر از همه جریده ی محلی ای که این خاطره را منتشر کرده ، متوجه نشده ، این واژه ی «استاد» را چگونه به تباهی کشیده است! و نسخه اش می شود آنچه که امروز، «دستون»و «غزل» شده اند سرمایه ادبی قوم تالش!

در این جا نتیجه می گیریم که تالش نیاز به یک نشریه ی تخصصی و آوانگارد دارد و آنهم در کنار نخبگان هنر و ادبیاتی که دست کم 50سال وقت در این راه صرف و استخوان خُرد کرده ی این هنراند و شعر اقوام را خوب می شناسندوبرای رشد و تعالی شعر تالش راهبردی می اندیشند که متأسفانه «برای رسیدن به تالش ، تاها بسیارند».

شعر تعاریفی گوناگون دارد . جدا از تقسیم بندی های بدعتی و گرایشات گوناگونِ سبک و سلیقه ها ، شاعران و منتقدین از چشم اندازهای مختلف به آن می نگرند و هریک به تناسب دیدگاه شان ـ و گاه متعارف ، تعریفی برایش قایل اند . همه ی اهل خرد بر این باورند که نمی توان تعریفی واحد و یکسانی از شعرعرضه کرد و آن هم شاید بر گردد به وابستگی و هم تنیدگی محیط جامعه و کشور و اقوامی که شاعر در آن زندگی می کند . نحو و لحن و بازی با زبان و عناصر حسی و آن اتفاقاتی که در شعر می افتد هر یک دلالت دارد به این جهان پیچیده  که همه چیز با هم  ارتباط تنگاتنگ دارند و هر یک از این ها مهم است . چون شعر بار معرفت شناختی که دارد ، بیانگر دیالکتیکی بودن آن است. این بر می گردد به آگاهی شاعر که مسیرش مشخص می شود. شاعری که ناخود آگاه ، واقعیت ها را دست چین می کند ، این در جامعه ی پیشرفته ی ادبی دنیا از اهمیت بالایی برخوردار است . انسان موجودی است که از طریق شعر آغازو پایانش را می سازد و هر لحظه از روز و شب را با شعر پیوند می زند . هر آنچه که می بیند و لمس می کند ، از چکیدن قطره ی آبی  گرفته تا برخواستن پرنده ای، همه را آنالیز می کند. هنگامی که در صحرای تاریکی سرگردان وگرفتار آمده ای ، این چراغ است که راهت را پیدا می کند و آن نور شعر است و در واقع شعر تضمین انسان ها ست.

ادامه مطلب

 

آیا میدانی که شب یلدا را به چه دلیل پاس میداریم؟

قصد داریم به بررسی تاریخچه دقیق و کامل دلیل برگزاری جشن شب یلدا بپردازیم و نکاتی را بیان کنیم که شاید تابحال نشنیده باشید.

چرا شب یلدا را جشن می گیریم؟

در ايران باستان يعنی۷۰۰۰ سال پيش از امروز که از چين تا يونان بوده است در طولانی ترين شب سال در دامنه کوه های پامير, ميترای پاک, چشم به جهان گشود و آن شب را (به سبب زاد روز ميترای پاک) يلدا نام گذاردند.

بیشتر بدانید

: تاریخچه و فلسفه شب یلدا

ميترای پيامبر که پيامبر مهر است با پوشيدن لباس و کلاهی قرمز (همان کلاه قرمزی که برسرپاپ اعظم امروز می بينيم) به استمداد مستمندان ميشتافت و در نمی کوفت و هر آنچه که داشت برپشت در خانه مستمندان می نهاد بدون بجای گذاستن هيچ اثری از خود مبادا که آنان احساس شرمندگی کنند.به همين جهت مردم آنزمان بر اين پندار بودند که کسی از آسمان ميايد مهر می آيد و مهربانی را بر روی زمين می نهد و ميرود.

پارسيان از آن پس همواره زادروز اين پيامبر مهر را بمدت يک هفته بزرگ ميداشتند با روشن نمودن چراغهای پی سوز و تزئين کاج سوزنی وشيرينی وتنقلات آنزمان جشن و پای کوبی ميکردند.اين سنت در بين ايرانيان همچنان ادامه پيدا ميکند تا زمان پیامبر ایرانیان، زرتشت که ایرانیان آنزمان نیز به آئين زرتشت گرويدند و اين آئين را همواره گرامی داشتند.

ادامه مطلب

 

سمفونی «سورخه ارسو آفتابˇچوم»

نگاهی به مجموعه ی شعر چادر سُرخ باران

سروده ی زهرا اکبر زاده

فردوس سلیمانی وِزْمَه تَر

یک شنبه و چهارشنبه های عزیز و گم نشده ام در طول ایام به زیبایی رقم خورده ودر این دو دهه به طُرقی پشت سرنهاده شده است . همین یکشنبه ی گذشته بود و در «حاشیه ی سبز» شهر قزوین ـ یعنی محمود آباد نمونه ، در محفل ادبی همیشگی ام با کتاب ، مجلات و روزنامه های گوناگونی که خشتاونی برایم کناری می گذارد و از همه مهمتر دوستان بی ریای حلقه مان ، خوش گذرانده و می گذرانم .از بوی کاغذ کاهی گرفته تا نشستن در زیر درخت تاک تنیده بر حیاط خلوتِ در سکوت.اکنون که خشتاونی پایی در فومن دارد و پایی در قزوین و من نیز در روزهای زیبای اختصاصی ام چشم می دوزم به راه و گوش می سپارم به زنگی که زده شود تا خودم را به نشریات و کتاب ها و ... برسانم .

هفته های قبل ویژه ی ره آوردگیل استاد مرادیان گروسی بر روی میزکار وی خودنمایی می کرد و شعری از خانم روشنک مرادیان که در وصف پدر سروده و بسیار هم قابل تحسین بود و راستش ذهنم را قلقک داد و درگیر خویش ساخت و آنرا سپرده ام به مناسبتی درآینده به وقت خودش که آفتاب برآید و نور افشانی کند . اما به این نتیجه رسیدم نگاه فمینیستی برآمده از دل مردم نجیب گیلان دارد نمود عینی پیدا می کند .اندیشه ی مدرنی که پابه پای مردان شاعر گیلان ، خصوصن در طول یک دهه ی اخیر رشد تصاعدی داشته است .

                                                                          ادامه ی مطلب

ادامه مطلب

 

شهر شوشی و خربزه ی قاچ شده ی آغا محمد خان!

قائله ی جدید «قره باغ»که از هفتم مهر99 دوباره گُر گرفت و باعث جنگ خونین بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان شد ، چیز تازه و امروزه ای نیست . زمینه اش به گذشته های دور بر می گردد و همیشه آتش زیر خاکستر بود و آن هم در همان سال 1991 بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق به نوعی روی داده بود و این را مهدی نعلبندی‌ در یکی از خبرگزاری ها(خبرگزاری تسنیم) یادداشتی در همین خصوص نوشته است که بیان آن خالی از لطف نیست:«سوشا شهری نمادین است. "پناه‌آباد"ی که پناه‌علی‌خان جوانشیر در  1129 خورشیدی ساخت، بعدها شد شوشی. زادگاه عزیر حاجی بیگ‌اف و خورشید بانو ناتوان و خان شوشینسکی و مدفن ملاپناه واقف.شوشا زادگاه ضرب‌المثلی تاریخی است از مچ‌اندازی آقامحمدخان قاجار و ابراهیم‌ خلیل‌ خان حاکم قلعه شوشی. وقتی آقامحمدخان برایش نوشت:

منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد

تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟

که حکایت قلعه، حکایت آیینه و سنگ است و پاسخ حاکم قلعه بیتی از حیرانی بود:

گرنگهدار من آنست که من می‌دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارم

آقامحمدخان قلعه شوشا را گشود و چند روز پس از فتح، به دست دو محکوم به قتل،[ که قاچ خربزه ی وی را خورده بودند] به قتل رسید...»

ادامه مطلب

 

مبلغین«دانشنامه فرهنگ وتمدن گیلان » بی«قراقوش» چه می کنند ؟!

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

«گیله وا منعکس کننده ی نظرات مختلف ، تأییدات و انتقادات

جامعۀ فرهنگی گیلان است و باید بی هیچ گونه حُب و بغضی

 آنها را انعکاس دهد تا در معرض قضاوت عمومی قرار گیرد.»

(محمدتقی پوراحمد ـ سال اول شماره سوم و چهارم،شهریور و مهرماه71)

مدیرمحترم گیله وا ، جناب آقای جکتاجی ؛ با جمله ای از نوشتار سال اول مجله تان این سطور را می نگارم  تا هم فلاش بگی به دیدگاه گذشته تان زده باشم و هم آن را تطبیق دهم به اندیشه ی حال حاضری که تا حدودی گذشته را به چالش کشیده و می کشد. منِ تالش نیز در این سه دهه مخاطب نشریه تان بوده و هستم .گیلک نیستم ، ولی تعلق خاطری به زبان گیلکی دارم و اگر چراغی در وادی هنر و ادبیات گیلکی گیرانده ام ، آتش زنه اش را از گیلکان عاریه گرفته ام و برای بنده هم گیلان سر است و گیل و تالش دوچشم آن .

به همین لحاظ در شماره ی159گیله وا ، «مصاحبه»ای با سه تن از اعضای«شورای پژوهشی» موسوم به «دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» چاپ نموده اید تحت عنوان : «تلاشی بزرگ و اثری سترگ ...» ، گذشته از برجسته سازی و ارزش گذاریِ در صرف وقت و مایه آمدن به واژه ها ، «مدخلی» هم در ورودیه اش به قلم جنابعالی نقش بسته ، که ارزش و اعتبار ( آن تولیدات را که هیچ یک از این مجموعه ها متأسفانه آسیب شناسی نشده و حتا قبل از چاپ ، کارشناسی در حد «دانشنامه» بر روی آن ها صورت نگرفته است) را دو چندان می نمود و خواننده را هدایت می کرد به داخل صفحاتی که دوستان نقطه نظرات و «تلاش» چندین ساله ی خود را رسانه ای کرده بودند . حق طبیعی آنها و هر کس دیگر است که از تولیدات فرهنگی خود دفاع نموده و به تبلیغ آن بر آیند و هیچ ارتباطی هم به من و ما ندارد تا برای دیگران تعیین و تکلیف کنیم.

ادامه مطلب

 

اعطای نشان درجه یک هنری به تیمور گورگین

اشاره :

تیمور گرگین چولابی ، از ترانه سرایان پرکار و از شاعران طنز پرداز گیلک می باشد وی به سال هزار و سیصد و سیزده در روستای چولاب از توابع کوچصفهان ، زاده شده .پدرش "ملا کاس آقا چولابی " ، از مرثیه سرایان معروف در روستاهای رشت آباد و چولاب بود .گرگین را باید از شاعرانی بشمار آورد که تحولی در ترانه سرایی گیلک ایجاد کرد . وی از روزنامه نگاران پر کار می باشد.وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان رودکی رشت ، به پایان برد و سیکل اول دبیرستان را در مدرسه نوربخش گذرانید  و برای گرفتن دیپلم به دبیرستان شاهپور رفت  از هزار و سیصد و بیست و هشت ، به شعر و نویسندگی روی آورد و از سال هزار و سیصد و سی و چهار ، برای رادیو ایران ترانه ساخت.در کتاب کوجصفهان دیار بیدار کرانه سفیدرود درباره تیمور گرگین میخوانیم:

این شاعر هوشمند و گویشمند ،بر اساس نوشته های مطبوعاتی و اشعار و مقاله ها هایی که از وی چاپ شده است  ،در کارهای مطبو عاتی پرکار و سخت کوش است و نسبت به رواج فرهنگ عامه سراسری و گویش اصیل گیلکی ،بسیار علاقه دارد .مردمان جامعه اش را دوست دارد،شیفته گیلان است و با سه گروه ،اُلفت ندارد:گروه دروغگویان،گروه بد قول و گروه یاوه گو! گورگین تا نفس دارد با دروغگویان ،بد قولان ویاوه گویان و ادم های ورّاج وپرحرف،جلیس وانیس نمیشود.وی در همین کتاب در باره شعر و ادبیات گیلکی میگوید:

برای گیلکان هنر دوست،شعر غذای روح است،در خطه سبز گیلان بی شعر و موسیقی نمیتوان زیست .شعر گیلکی در سی وچهل سال پیش اغازی بود برای حرکت احساس و اندیشه بشری و انسانی  در جامعه روستایی وشهری .اما امروزه شعر گیلکی با اشعار گیلکی زمان «افراشته» و میرزا حسن خان کسمایی فرق فاحش دارد .شعر گیلکی امروز راه روشن خود را برای درخشندگی بیشتر در گیلان و درون کشورپیدا کرده و نظر گویشمندان خارجی و داخلی را به سوی خود جلب نموده است

بر خلاف گذشته  امروز ترانه های گیلکی حال  و هوای دیگری  دارد و کاملاً متحول شده است. شاعران گیلکی سرا ونویسندگان هنرمند بومی نویس باید با خلق اثار شان گویش گیلکی را شاداب و با طراوت نگه دارند .کوشش پی گیر و مداوم گویشمندان هر منطقه ،سبب زنده ماندن و رواج گویش ان منطقه خواهد شد.اشعار گیلکی او در سال چهل و یک و چهل و دو ، در مجله پیام نوین به چاپ رسید . او با اسامی مستعاری چون : مورچه رشتی ، مولانا رشتی و بی مخ میرزا ، به مطالب طنز و شوخی ، قلم می راند .

از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی صورت گرفت؛

اعطای نشان درجه یک هنری به تیمور گورگین

گواهینامه درجه یک هنری (معادل دکتری) از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به استاد تیمور گورگین اعطا شد.به گزارش خوبان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گواهینامه درجه یک هنری (معادل دکتری) را در رشته شعر به استاد تیمور گورگین، ترانه سرا و شاعر گیلانی اعطا کرد.این نشان درجه یک هنری از طرف وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و رییس شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور، با امضاء نماینده وزیر و شورای فوق، نماینده سازمان برنامه و بودجه، نماینده وزارت علوم و تحقیقات و فن آوری و نماینده فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران به شاعر گیلانی اعطا شد.

 

گفتنی است، تیمور گرگین چولابی از ترانه‌سرایان پرکار و از شاعران طنزپرداز گیلک است،  پدرش «ملا کاس آقا چولابی» از مرثیه‌سرایان معروف در روستاهای رشت آباد و چولاب بود وی بعد از فوت همسر خود در خمام ساکن شده است.وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان رودکی رشت به پایان برد و سیکل اول دبیرستان را در مدرسه نوربخش گذرانید و برای گرفتن دیپلم به دبیرستان شاهپور رفت. از ۱۳۲۸ به شعر و نویسندگی روی آورد و از سال ۱۳۳۴ برای رادیو ایران ترانه ساخت.«ستاره های کور» مجموعه شعر، «تیره روز»، «شعر و نوول»، «طاغوت در تابوت»مجموعه شعر،« چهار دیوان دختر رشتی(دوبیتی گیلکی)»، «درخشان‌ترین شاهکارهای شعرا»، «گلبانگ گیلان»، «امروز چه کسی می‌تواند شاعر باشد؟»، «سروده‌های کودکان» و « چگونه بنویسیم تا ایراد نگیرند؟» از کتاب‌های تیمور گورگین است.از ترانه های وی می‌توان به «پاچ لیلی»، «ایشاره»، «ستاره من»، «کشتی عاشق»، «آب طلا»، « دختر بهار»، «خانم گوله»، «تی عاشقم»، «افسوس»، «تی عاشقم»، «فریاد ماهیگیر»، «سفر»، «عروس زیباکنار» و «مهتاب شب» اشاره کرد.

 

تعداد صفحات : 30