دراین پیش در آمد مختصر، لازم است یاد آور شوم ، بار اولی که نام «کاس آقا حسام» و دیگر نام هایی که خواهد آمد ، به گوشم خورد، سال 1355 بود.نوجوان بودم و پُر از انرژی و شیفته ی ارزش های سنتی و هوشیاری تاریخی که حاصل طراوشات ذهنی برگرفته از«عمارت زیده» بود که در جوار زادگاهم در روستای خشکنودهان قرار داشت.
در نزدیکی عمارتِ حسن خان آلیانی ، قهوه خانه ای (داخل بازار زیده) به همت شخصی بنام«علی محمودی» دایرـ و در کنار سرویس دهی نان و لوبیا و چای ـ خدمات فرهنگی هنری را هم سرلوحه کسب و کارش قرار داده بود. مردی آرام و استوار و با ذهنی سرشار ازاطلاعات به گذشته، این ها نام وی را در روستاهای اطراف بر سر زبان ها انداخته بود. از آنجایی که طالقانی تبار بود و پدر وی گویا قبل از نهضت جنگل به این روستا هجرت کرده و در آنجا تشکیل خانواده می دهد و در همان جا نیز ساکن و ماندگار می شود.
وی از پدر خویش خاطرات بیشماری در ذهنش داشت که به سال های دورو دراز و به قبل و بعد از نهضت جنگلبرمی گشت که بخش هایی از آن سنگ و فراموش شده بود.«محمودی» راوی آن اطلاعاتی که برایش به ارث مانده بود و آرزو داشت با آمیزش تخیل و تصویر به هر یک از آن سرو سامان دهد . به همین خاطر ترجیح داده بود در کنار کسب و کار در لوای قهوه خانه ، گوشه چشمی هم به فرهنگ و هنر محلی خصوصاً شعر نیز داشته باشد.
در کنار روایت های کهنسالان در آن محفل ، شعر محلی هم خوانده می شد ، جوانان مشتاق را شیفته ی قهوه خانه می کرد. به گونه ای که اگر بخواهیم تصویری درست از آن را نشان دهیم، به مثابه ی یک NGOی پر رونق امروزی به روستاییان سرویس فرهنگی ، پژوهشی ارایه می داد.
نگارنده ی این سطورنیز از آن دسته افرادی بودم که این قهوه خانه به نوعی دلم را ربوده و پاتوقم شده بود.چون در همان بُحبوحه ساکن کتالُم رامسر بودم ، گهگاهی هم بهخشکنودهان بالا که می آمدم برای دیدن «محمودی» به دکانش سری زده تا از شعرهای تازه ی وی لذت بُرده باشم.
تالش با توجه به قدمت اش می تواند حایز اهمیت باشد.خصوصن این که اگر با پیشنه ی تاریخی ، فرهنگی ، ادبی و... همگام و هم شأن شود ، خواه ناخواهجهانشمولی را برای مان به ارمغان می آورد. اما گاهی اوقات دیده می شود که از حد معمول می گذرد و خود را به نوعیدیگر جلوهگر می سازد .کما این که در طول این دودهه اینگونه بوده است.چون کنشگرانی را که به جنبه های گوناگون قوم اشراف داشته باشند ، نداشتهو نداریم . باید اذعان کرد که امروز پلتفرم «تالش شناسی» کج دار و مریز است. می بایست آن را ارتقاء دهیم و از تمام پتانسیلی که دربدنه ی آن وجود دارد ، بتوانیم به نحو درستی استفاده نماییم . برای بازتاب اش نقدها بنویسیم ، مشاوره بدهیم و از دیگر اقوام بهره بگیریم و در ورود به سیاست تاریخ مصرف دار بپرهیزیم .از نخبگان و پیشکسوتانی که در گوشه ی عزلت نشسته اند، بهره ی بهینه برده شود.اگر چه پدیده هایی در این بین ظهور نموده که همچون اخگری می جهند و به خاموشی می گرایند!!که «دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» یک نمونه از آن عزلت نشسته هاست. عزیزان این یک طنز نیست .شاید فراتر از این ها ، یک آوار باشد و یا مصیبت است ، سرشکستگی است وباید آن را با شیوه ی طنز تا حدودی حل نمود . که امید است مثمر ثمر باشد و از نام «دکتر رمضانی» ها در جهت آسیب شناسی از نخبه ای که در هاله ای از ابهام است بهره ها بُرد.
هرچند بیشتر به اسطوره شباهت دارد و چندان هم دلچسب نباشد.همانگونه که در بالا اشاره شد، شاید با این شیوه بتوان بخشی از معضلات تالش را مرتفع نمود.قومی که نشریه ی تخصصی ندارد ، NGOندارد ، محفلی نیست که بتوان در آن به جوانان آموزش نقد نویسی آموخت ، شیوه ی نگاه کردن به آرشیو را یادشان داد. حرمت قدم زدن به دل تاریخ و گذشتگان را به آن ها آموخت تا پله پله از این وادی پر پیچ و خم بگذرند وبه اصل آرشیوی که همان تاریخ باشد دسترسی داشته باشند .وقتی واژه ی آرشیو در تالش گم می شود چه باید گفت؟ که سند است واین پدیده در دل تاریخ نشسته است .محال است نسل امروزی به پژوهش بپردازد ولی از کنار آن نگذرد. با این که تالش سرشار از استعداد است . از شعر گرفته تا موسیقی ، تاریخ وپژوهش و... که متأسفانه در پستوی فراموشی قرار گرفته اند و شاعر آن نمی تواند صف اول رونمایی کتاب را پر کند ! و اینجاست که حرمت شعر اینگونه می شکند!؟
درماهنامه ی ره آورد گیل / شماره 106و107 ، بهمن و اسفند 1399یادداشتی از پژوهشگر گیلانی ـ علی عبدلی ـ تحت نام «آسیب شناسی فرهنگی و هویت قومی در تالش» ـ وهمزمان آن در همان شماره مقاله ای از گیلان شناس نام آشنا ـ جمشید شمسی پورخشتاونی ـ تحت نام «نقش تالشان از اشغال تا بازپس گیری قره باغ» به چاپ رسید که نویسندگانمقالات فوق با دو زاویه ی مختلف ، به استقبال از تالشان دوسوی مرز رفته بودند.
با توجه به داده های عبدلیدر آن یادداشت که نیاز به پاسخگویی داشت .اگر چه پاسخ بخشی از آن در مقاله ی خشتاونی آمده بود.چون یادداشت خشتاونی به مسایل خاصی اختصاص داشت و همه ی موضوعات نوشتار عبدلی را در بر نمی گرفت و افکار عمومی را که به تالشان دو سو با حساسیت ویژهمی نگرند اقناع نمی کرد.به همین خاطر قرار شده بود به پاسخگویی از آن بخش از نوشتار عبدلی بر آید ودر نشستی که جناب خشتاونی با مدیر مسئول ره آورد گیل داشت قرار شده بود به آن بپردازد. اما به دلایلی که یکی از آن «به احترام بعضی از حقایقی که در صداقت قلم عبدلی حاکم بود» صرف نظرنمود تا در آینده به صورت مقالات مرتبط جداگانه به آن ورود نماید .
پانزده روزمانده به سال1400، ویژه ای در منطقه ی تالش چاپ و پخش گردید که حرف و حدیث های خاص خودش را داشت . متعاقب آن بازتابی به قلم جمشید شمسی پور «خشتاونی» در روزنامه گیلان امروز ، روز یکشنبه29فروردین 1400، سال 24 شماره 5720صفحه 5 تحت عنوان «تالش» و این همه جفا به «پوررضا» به چاپ رسیده است که خواندن آن خالی از لطف نیست . برای مطالعه ی آناینجاکلیک نمایید.
«قاف» فصلنانه ی فرهنگی ، اجتماعی که در شهرستان فومن به چاپ می رسد و با پخش گسترده و سراسری در ایران و در بین نسل جوان پایگاه وسیعی باز کرده است تا جایی که در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور(از جمله بی . بی . سی و...) بازتاب داشته است.این نشریه زیر نظر کانون فرهنگ فرهت فومن اداره و سرپرستی می شود و از پیدایش (سال96تا به اکنون) که شماره 12بهار 1400را پیش رو داریم که با مطالبی متنوع به مسایل ایران و جهان پرداخته است .منجمله مقاله ای که به آسیب شناسی ادبیات گیلک می پردازدو با هم می خوانیم :
لطفن آقای «مسعود خمامی»! پاسخ دهند
مدیر محترم مسئول فصلنامه ارزشمند قاف
جناب استاد عمید پورغفار مغفرتی
با سلام و احترام؛
شماره های [اول تا یازده] قاف را ، یکجا در دفتر کار شاعر ، نویسنده و گیلان شناس نام آشنا ، جناب جمشید شمسی پور خشتاونی در شهرک محمود آباد نمونه ی قزوین(که هر هفته چهارشنبه ها در نشست دوستانه ی همراه با عزیزان اقوام ایران گردهم می آیند) رؤیت نمودم . بدینوسیله تشکرات قلبی خود را از دور تقدیم حضرتعالیمی نمایم که در این راه پُر مسئولیت تلاش می نمایید . همچنین همکاران گرامی تان ، از مهارت و تبحری که در هر شماره مبذول شده در خور ستایش و شایان بسی تحسین است . امیدوارم راهی که در آن قدم گذاشته اید ، به همراه تیم زحمت کش تان راسخ و ثابت قدم باشید.
به همین لحاظ ، از میان شماره های رؤیت شده ی قاف ، عجالتن شماره ی 10، سال سوم ، تابستان 99 با گفتگوی سه نفره ای که بیشتر مُدلینگ برنامه ی اسکایپ هست تا حضوری، که وزنه ی عاطفی آن سنگین تراز ادبی و هنری آن می باشد ، تحت عنوان : «من جنون نوشتن به زبان گیلکی دارم»که نظرم را بیشتر جلب کرد. با خوانش آن لازم دیدم نکاتی را به عنوان یک خواننده که سه دهه است با مطبوعات حرفه ای و آوانگارد سرو کاردارم و به مطالعه ی آن ها پرداخته و می پردازم که اندکی سنگین و شگفت آور بود بیان نمایم.
همانگونه که از داده های نشریه پیداست ، منجمله همین شماره ی 10 ، خوانندگان خاص خودش را دارد.یعنی عزیزان فهیمی که همراه بنده قاف را ملاحظه نموده اند ، یقینن به من حق خواهند داد که چند پرسش از صاحب این سوتیتر ، جناب «مسعود خمامی»! داشته باشم. البته با پوزش از این عزیز . چرا که نوشته ام آلوده به غرضیت شخصی نیست و حتا این اجازه را به خود نداده و نخواهم داد تا خدای ناکرده به تخریب این و آن بپردازم .بلکه نقدی است دوستانه به کارنامه ی وی که شرحش در زیر خواهد آمد و از این بابت از ایشان پوزش خواهی می کنم.البته برای نشریه ای که به شیوه ی تخصصی به گیلان و داشته های ادبی آن می پردازد ، شاید طبیعی باشد.
مقاله ای را که مشاهده می فرمایید ازتازه ترین مقالات شاعر و پژوهشگر نام آشنای تالش ،جمشید شمسی پور«خشتاونی»می باشدکه به تالشان ایران و جمهوری آذربایجان و جنگ 44 روزه آذربایجان و ارمنستان پرداخته است .از آنجایی که مقاله مذکور پند و پیام های خاص خود را دارد و جناب خشتاونی اندیشه افراطیو پان را از تُرکان نجیب جدا ساخته و تحلیل تازه ای را ارایه داده است .این مقاله در تازه ترین شماره ماهنامه ی پژوهشی و آبرومند گیلان (ره آورد گیل بهمن 99) به چاپ رسیده است .با هم می خوانیم :
نقش تالشان از اشغال تا باز پس گیری قره باغ
جمشید شمسی پور«خشتاونی»
باز پس گیری قره باغ برای جمهوری آذربایجان و تُرک زبانان کشورهای همسایه یک رویداد مهم بود. پیش رَوی به داخل قره باغ) به زبان روسی ناگورنو نامیده می شود) اشغالی آن چنان سریع و برق آسا انجام گرفت که شگفتی تحلیل گران سیاسی و قدرت های جهانی را در پی داشت . خبر این شکست در آنی واحد ، دیگر مسایل پرتنش جهانی را تحت الشعاع خود قرار داد و تیتر اول بیشتر بنگاه های خبر پراکنی دنیا گردید.
در خبرها آمده بود از همان چند روز اولِ جنگ آنچنان شکافی در داخل ارتش به وجود آمد که امرای ارتش ارمنستان را وحشت زده و نگران از اینکه اگر عقب نشینی صورت نگیرد، امکان فرو پاشی کشور را در پی خواهد داشت. در نتیجه با پا در میانی روسیه(!) ، شهرهای اشغالی یکی پس از دیگری به دولت آذربایجان پس داده شد.قره باغی که گفته می شد برای آذری ها یک آرزوی دست نیافتنی است و با شکست ارمنستان ناممکن را ممکن ساخت.
اما آنچه که از همه پررنگ تر به نظر می رسید حضور چشمگیر تالشان هوشیار، غیرتمند و با نشاط آن سو بود که با چه شور شوق و حرارتی دوشادوش آذری ها در همان ساعات اولیه ی جنگ به جبهه ها شتافته بودند و بعد از فتح شهرهای اشغال شده ، سر از پا نشناخته و در خیابان ها به همراه دیگر اقوام ساکن در خاک آذربایجان به جشن و پایکوبی پرداختند.برای نگارنده ی این مقال که در سال های دور ـ و در جنگ اول در آن محل حضور فیزیکی (امداد و نجات)داشتم ، این صحنه ها ، زیبا و جلوه ای ویژه داشت.خصوصاً اینکه می دیدم تالش آن تالش گذشته نیست که در فقر سیاسی و فقدان تاریخی غرق شده و گول هر رسانه و یا قدرتی را خورده باشد و با هم وطنان آذری خود همراه و هم زبان گردید و همچون چهار استان تُرک نشین ایرانی و...لبیکی از دل سر می دهند از طرفی هم از توانایی نظامی جمهوری آذربایجانآگاه بودند و این که اگر جنگی مجدد صورت گیرد تمام قد ازکشورشان دفاع خواهند نمود و اگر غفلت شود ،نتیجه اش آن می شود که بارها به تلخی تجربه شده است. خصوصاً در قرن نوزدهم پس از جنگ های بین ایران و روسیه و با معاهده ننگین گلستان (1813میلادی) و سپس ترکمنچای (1828 میلادی) که بخشی از بدنه ی قوم نازنین شان(تالش) به عنوان غرامت جنگی به امپراتوری روسیه رسید. یا 90سال بعد با دسیسه ی رسول زاده ی مساواتی با پشتیبانی انگلیسی ها و دولت عثمانی به فریب تالشانی چون ذوالفقار احمد زاده انجامید و همه ی هست و نیست و داشتههای فرهنگی هنری به یادگار ماندهشان بر باد رفت و این بار جای خطایی باقی نمانده بود .چه خوب هم می دانستند تاریخ ریشه هایی به هم پیوسته است و عبرت آموختن در تاریخ تئوری خود را می طلبد .
یکی دوسال قبل درست یادم نیست، به یکی از روستاهای شاندرمن رفتم که با عزیزی دیداری داشته باشم. نشریه ی منطقه ی اسالم هم چاپ و تعداد انگشت شماری به شهرهای اطراف رسیده بود .در آن روز در شماره ی تازه منتشر شده اش ،یکی از پیر مردان تالش که در زمینه ی آواز تالشی تجربه ای دارد ، خاطراتی از شاعری متوفی ، در سالگرد وی برای آن جریده ارسال نموده و در آن یادآور شده بود:درمحفلی در تهران گویا افتتاح NGOیی بود .همه ی مهمانان از قوم گیلک بودند.این خواننده ی تالش(راوی) نیز کمک حال مجری گیلک بود .دوبار خواست شاعر تالش را دعوت کند تا شعر تالشی بخواند ، اما آن گیلک زبان زیر بار نمی رفت و ادامه داده بود: چرا تریبون را از دستش نگرفتم و در اختیار آن شاعر تالش قرار ندادم و امروز روسیاهم و...
خاطره ی بعدی که با آن شاعر دارم اینست که شبی اساتیدی از دانشگاه های ایران مهمانم بودند .گوشی را برداشتم و به همان شاعر زنگ زدم که یکی از اساتید می خواهد شعرت را نقد کند که بلافاصله بر آشفت گفت:نه نه نه این اجازه را نمی دهم .او شعرم را همراه نامم تخریب می کند.هرچه من گفتم و زیر بار نرفت .آخرسر گوشی را قطع کردم.یکی دو ماهی از این موضوع گذشت که شبی خودش برایم زنگ زدو...
که در اینجا بازگو کردنش را هم صلاح نمی دانم و همان جا بود که دریافتیم این قوم تالش در کجای ادبیات اقوام ایستاده است؟!وقتی که طرف کتابش چاپ شده و در اختیار مردم قرار گرفته و مورد قضاوت هرخواننده ای هم قرار بگیرد از اختیار وی یا هر مؤلفی خارج است .وقتی این اجازه را نمی دهد تا نقدی بر آثارش صورت گیرد ،خُب تکلیف چنین اندیشه ای مشخص است .جالب تر از همه جریده ی محلی ای که این خاطره را منتشر کرده ، متوجه نشده ، این واژه ی «استاد» را چگونه به تباهی کشیده است! و نسخه اش می شود آنچه که امروز، «دستون»و «غزل» شده اند سرمایه ادبی قوم تالش!
در این جا نتیجه می گیریم که تالش نیاز به یک نشریه ی تخصصی و آوانگارد دارد و آنهم در کنار نخبگان هنر و ادبیاتی که دست کم 50سال وقت در این راه صرف و استخوان خُرد کرده ی این هنراند و شعر اقوام را خوب می شناسندوبرای رشد و تعالی شعر تالش راهبردی می اندیشند که متأسفانه «برای رسیدن به تالش ، تاها بسیارند».
■
شعر تعاریفی گوناگون دارد . جدا از تقسیم بندی های بدعتی و گرایشات گوناگونِ سبک و سلیقه ها ، شاعران و منتقدین از چشم اندازهای مختلف به آن می نگرند و هریک به تناسب دیدگاه شان ـ و گاه متعارف ، تعریفی برایش قایل اند . همه ی اهل خرد بر این باورند که نمی توان تعریفی واحد و یکسانی از شعرعرضه کرد و آن هم شاید بر گردد به وابستگی و هم تنیدگی محیط جامعه و کشور و اقوامی که شاعر در آن زندگی می کند . نحو و لحن و بازی با زبان و عناصر حسی و آن اتفاقاتی که در شعر می افتد هر یک دلالت دارد به این جهان پیچیده که همه چیز با همارتباط تنگاتنگ دارند و هر یک از این ها مهم است . چون شعر بار معرفت شناختی که دارد ، بیانگر دیالکتیکی بودن آن است. این بر می گردد به آگاهی شاعر که مسیرش مشخص می شود. شاعری که ناخود آگاه ، واقعیت ها را دست چین می کند ، این در جامعه ی پیشرفته ی ادبی دنیا از اهمیت بالایی برخوردار است . انسان موجودی است که از طریق شعر آغازو پایانش را می سازد و هر لحظه از روز و شب را با شعر پیوند می زند . هر آنچه که می بیند و لمس می کند ، از چکیدن قطره ی آبیگرفته تا برخواستن پرنده ای، همه را آنالیز می کند. هنگامی که در صحرای تاریکی سرگردان وگرفتار آمده ای ، این چراغ است که راهت را پیدا می کند و آن نور شعر است و در واقع شعر تضمین انسان ها ست.
یک شنبه و چهارشنبه های عزیز و گم نشده ام در طول ایام به زیبایی رقم خورده ودر این دو دهه به طُرقی پشت سرنهاده شده است . همین یکشنبه ی گذشته بود و در «حاشیه ی سبز» شهر قزوین ـ یعنی محمود آباد نمونه ، در محفل ادبی همیشگی ام با کتاب ، مجلات و روزنامه های گوناگونی که خشتاونی برایم کناری می گذارد و از همه مهمتر دوستان بی ریای حلقه مان ، خوش گذرانده و می گذرانم .از بوی کاغذ کاهی گرفته تا نشستن در زیر درخت تاک تنیده بر حیاط خلوتِ در سکوت.اکنون که خشتاونی پایی در فومن دارد و پایی در قزوین و من نیز در روزهای زیبای اختصاصی ام چشم می دوزم به راه و گوش می سپارم به زنگی که زده شود تا خودم را به نشریات و کتاب ها و ... برسانم .
هفته های قبل ویژه ی ره آوردگیل استاد مرادیان گروسی بر روی میزکار وی خودنمایی می کرد و شعری از خانم روشنک مرادیان که در وصف پدر سروده و بسیار هم قابل تحسین بود و راستش ذهنم را قلقک داد و درگیر خویش ساخت و آنرا سپرده ام به مناسبتی درآینده به وقت خودش که آفتاب برآید و نور افشانی کند . اما به این نتیجه رسیدم نگاه فمینیستی برآمده از دل مردم نجیب گیلان دارد نمود عینی پیدا می کند .اندیشه ی مدرنی که پابه پای مردان شاعر گیلان ، خصوصن در طول یک دهه ی اخیر رشد تصاعدی داشته است .
قائله ی جدید «قره باغ»که از هفتم مهر99 دوباره گُر گرفت و باعث جنگ خونین بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان شد ، چیز تازه و امروزه ای نیست . زمینه اش به گذشته های دور بر می گردد و همیشه آتش زیر خاکستر بود و آن هم در همان سال 1991 بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق به نوعی روی داده بود و این را مهدی نعلبندی در یکی از خبرگزاری ها(خبرگزاری تسنیم) یادداشتی در همین خصوص نوشته است که بیان آن خالی از لطف نیست:«سوشا شهری نمادین است. "پناهآباد"ی که پناهعلیخان جوانشیر در 1129 خورشیدی ساخت، بعدها شد شوشی. زادگاه عزیر حاجی بیگاف و خورشید بانو ناتوان و خان شوشینسکی و مدفن ملاپناه واقف.شوشا زادگاه ضربالمثلی تاریخی است از مچاندازی آقامحمدخان قاجار و ابراهیم خلیل خان حاکم قلعه شوشی. وقتی آقامحمدخان برایش نوشت:
منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد
تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟
که حکایت قلعه، حکایت آیینه و سنگ است و پاسخ حاکم قلعه بیتی از حیرانی بود:
گرنگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارم
آقامحمدخان قلعه شوشا را گشود و چند روز پس از فتح، به دست دو محکوم به قتل،[ که قاچ خربزه ی وی را خورده بودند] به قتل رسید...»
مبلغین«دانشنامه فرهنگ وتمدن گیلان » بی«قراقوش» چه می کنند ؟!
جمشید شمسی پور «خشتاونی»
«گیله وا منعکس کننده ی نظرات مختلف ، تأییدات و انتقادات
جامعۀ فرهنگی گیلان است و باید بی هیچ گونه حُب و بغضی
آنها را انعکاس دهد تا در معرض قضاوت عمومی قرار گیرد.»
(محمدتقی پوراحمد ـ سال اول شماره سوم و چهارم،شهریور و مهرماه71)
مدیرمحترم گیله وا ، جناب آقای جکتاجی ؛ با جمله ای از نوشتار سال اول مجله تان این سطور را می نگارم تا هم فلاش بگی به دیدگاه گذشته تان زده باشم و هم آن را تطبیق دهم به اندیشه ی حال حاضری که تا حدودی گذشته را به چالش کشیده و می کشد. منِ تالش نیز در این سه دهه مخاطب نشریه تان بوده و هستم .گیلک نیستم ، ولی تعلق خاطری به زبان گیلکی دارم و اگر چراغی در وادی هنر و ادبیات گیلکی گیرانده ام ، آتش زنه اش را از گیلکان عاریه گرفته ام و برای بنده هم گیلان سر است و گیل و تالش دوچشم آن .
به همین لحاظ در شماره ی159گیله وا ، «مصاحبه»ای با سه تن از اعضای«شورای پژوهشی» موسوم به «دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» چاپ نموده اید تحت عنوان : «تلاشی بزرگ و اثری سترگ ...» ، گذشته از برجسته سازی و ارزش گذاریِ در صرف وقت و مایه آمدن به واژه ها ، «مدخلی» هم در ورودیه اش به قلم جنابعالی نقش بسته ، که ارزش و اعتبار ( آن تولیدات را که هیچ یک از این مجموعه ها متأسفانه آسیب شناسی نشده و حتا قبل از چاپ ، کارشناسی در حد «دانشنامه» بر روی آن ها صورت نگرفته است) را دو چندان می نمود و خواننده را هدایت می کرد به داخل صفحاتی که دوستان نقطه نظرات و «تلاش» چندین ساله ی خود را رسانه ای کرده بودند . حق طبیعی آنها و هر کس دیگر است که از تولیدات فرهنگی خود دفاع نموده و به تبلیغ آن بر آیند و هیچ ارتباطی هم به من و ما ندارد تا برای دیگران تعیین و تکلیف کنیم.
جدید ترین شماره ی (98/99، پیاپی 111و112)ماهنامه پژوهشی ـ علوم انسانی ره آورد گیل خرداد و تیر 99 به قیمت 15000تومان با مدیریت استاد هوشنگ عباسی در اختیار علاقه مندان قرار گرفت . در این شماره نقدی از جمشید شمسی پور خشتاونی به چاپ رسیده است که به کار نامه ی«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» می پردازد با هم می خوانیم :
«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان»
و سرنوشت شعر گیلان
نقدی بر کتاب«درآمدی بر ادبیات گیلکی»
مؤلف : هوشنگ عباسی
جمشید شمسی پور خشتاونی
اشاره :
«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» به عنوان یک پایگاه یا پایلوت ادبی ، تاریخی ، اجتماعی ، فرهنگی ، پژوهشی چند سالی ست در گیلان ظهور نموده و با چاپ کتاب هایی به گفته ی «شورای پژوهشی» تا سقف صد جلد ، با عناوین گوناگون در دید انظار قرار گرفته است . این «دانشنامه» با محوریت سه نفر در رشت فعالیت می کند که یکی از آن ها دارای انتشارات کتاب نیز می باشد . به همین لحاظ آنچه که کوشندگان تهیه می کنند در این نشر به چاپ می رسد. یعنی به زبان ساده از تولید به مصرف. امر مبارکی است و هرچه زمان می گذرد زیر لایه های منفی و مثبت آن به طرق مختلف در برخی رسانه های مرتبط در دسترس عموم قرار می گیرد که باید گفت قضاوت آن با مردم است . پرسش های زیادی در خصوص فعالیت این پایگاه وجود دارد با توجه به اینکه اخیراً در یکی از جراید مرکز رشت که در واقع می توان باور داشت که به نوعی تریبون این پایگاه می باشد،گفتگوی بلند بالایی با اعضای سه نفره این پایگاه به عنوان «شورای پژوهشی» ارایه گردید به تعداد این پرسش ها افزوده و نیاز به نقد همه جانبه دارد.که در این یاداشت تنها به کتاب «درآمدی بر ادبیات گیلکی» که از طرف «دانشنامه» به کوشش پژوهشگر نام آشنا ، استاد هوشنگ عباسی تهیه و تدوین شده است پرداخته می شود.
در تاریخ شعر نوین ایران ، اندک اند کسانی که بتوان آنها را شایسته عنوان «منتقد حرفه ای» دانست . علت این امر ـ جدا از فقر تولید اندیشه در کشورمان ـ شاید بر می گردد به عواملی که همواره بیرون از حیطه شعر، آن را تحت تاثیر قرار داده است . عواملی چون گروه گرایی ، سیاست زدگی ، تنگ نظری های مطبوعات و دست اندرکاران صنعت نشر ، سانسور و... همواره باعث شده اند تا معیار سنجش شعر ، چیزی به جز شعر باشد و یقیناً کاربران این معیارها را نمی توان ذیل عنوان «منتقد حرفه ای» جای داد. حاصل این رویکرد همین اپیدمی «ریویونویسی» میان شاعران (ونه منتقدان» امروز است . که همه را به همنشینی القاب ملوکانه «شاعر و منتقد گرامی » مفتخر کرده است و عملا تاثیرش بر جریان شعر معاصر چیزی حول و حوش هیچ است !
برای بررسی چهره زن در شعر احمد شاملو لازم است ابتدا نظری به پیشینیان او بیندازیم. در ادبیات كهن ما، زن حضوری غایب دارد و شاید بهترین راه برای دیدن چهره او پرده برداشتن از مفهوم صوفیانه عشق باشد.مولوی عشق را به دو پاره مانعه الجمع روحانی و جسمانی تقسیم میكند. مرد صوفی باید از لذتهای جسمانی دست شسته، تحت ولایت مرد مرشد خانه دل را از عشق به خدا آكنده سازد. زن در آثار او همه جا مترادف با عشق جسمانی و نفس حیوانی شمرده شده و مرد عاشق باید وسوسه عشق او را در خود بكشد: عشق آن زنده گزین كو باقی است. بر عكس در غزلیات حافظ عشق به معشوقهای زمینی تبلیغ میشود و عشق صوفیانه فقط چون فلفل و نمكی به كار میرود. با این وجود عشق زمینی حافظ نیز جنبه غیر جسمانی دارد.
مرد عاشق فقط نظر باز است و به جز از غبغب به بالای معشوق به چیزی نظر ندارد. و زن معشوق نه فقط از جسم بلكه از هر گونه هویت فردی نیز محروم است. تازه این زن خیالی چهرهای ستمگر و دستی خونریز دارد و افراسیاب وار كمر به قتل عاشق سیاوش خویش میبندد:
شاه تركان سخن مدعیان می شنود شرمی از مظلمه خون سیاوشش باد
در واقعیت مرد ستمگر است و زن ستم كش ولی در خیال نقشها عوض میشوند تا این گفته روانشناسان ثابت شود كه دیگر آزاری آن روی سكه خودآزاری است. با ظهور ادبیات نو زن رخی مینماید و پرده تا حدی از عشق روحانی مولوی و معشوقه خیالیحافظ برداشته میشود. نیما در منظومه "افسانه" به تصویر پردازی عشقی واقعی و زمینی مینشیند: عشقی كه هویتی مشخص دارد و متعلق به فرد و محیط طبیعی و اجتماعی معینی است.
چوپان زادهای در عشق شكست خورده در درههای دیلمان نشسته و همچنان كه از درخت امرود و مرغ كاكلی و گرگی كه دزدیده از پس سنگی نظر میكند یاد مینماید، با دل عاشق پیشه خود یعنی افسانه در گفت و گوست.
یکی از سالهای 80 یا 81 بود به کانون کودک و نوجوان ماسال ـ که ساختمانی قدیمی کنار شهرداری ماسال بود و هنوز هم پابرجاست به همراه اخوی برای دیدار شعرای ماسال که گویا انجمن شعر ماسال در آنجا بر پابود رفتم .اگر اشتباه نکنم پیش از ظهر بود .
مسرور ماسالی ،حسین مرادی کوره جان را به نیکی یاد دارم و متأسفانه چون اولین بار حضورم بود دیگر عزیزان حاضر در انجمن را به یاد ندارم و برخی را هم نمی شناختم . همه شعر خواندند و بحث و تبادل نظر شد و از بنده خواستند شعری بخوانم . در همان روزها شعر «شوی پا ستا» (صدای پای شب) را تازه سروده بودم به این مضمون :« شَو که آخلته کوه پشتی / دیمادیم منگی وینم فانسی نه/انگره داری سری ، مایزه داری سایه وینم و...» تا پایان .آقای مسرور با آسمان و ریسمان بافتن، هزار نوع نقد بر شعرم وارد نمودند و آقای مرادی هم متأسفانه گفتند شعر «هدف ندارد»!!! حالا هدف از نظر آقای مرادی چه بود بنده سر در نیاوردم .
در پست قبلی یادداشتی کوتاه تحت نام کجا بود این «تالش بزرگ»؟! را به نمایش گذاشتیم و موافقان و مخالفان زیادی را در پی داشت و در این بین نقطه نظرات منتقد ارجمند آقای نجات شعبانی بسیار جالب توجه بود. فایل صوتی ای برای حقیر ارسال داشتند و بنده را بسیار امیدوار نمود که تالش منتقدین خوب و ارزنده ای دارد. فراموش نکنیم دهه هشتاد که اوج وبلاگ بازی های تالش بود تنها کسی که بنده را مورد فحاشی و دشنام قرار ندادند همین آقای نجات شعبانی بودند و اغلب با کامنت های نقد گونه ، نقطه نظرات شان را ارایه می داد که همه ی آنها را در آرشیو دارم و بماند دشنام هایی که در قالب کامنت در تارنمای های مان بجای مانده که بالغ بر 1200صفحه شده است.
اکنون که کانال تلگرام فراگیر شده در بین آن همه وبلاگ شاید بنده هنوز نفس می کشم و از نسل انقراض شده ی همان وبلاگ ها باقی مانده ام.چرا که بر این باورم تلگرام نمی تواند همانند وبلاگ قانع ام نماید و جذابیت اش را داشته باشد و فضای باند وبلاگ برای بنده دلپذیر تر است. حتا اگر روزی یک بازدید کننده داشته و یا اصلن نداشته باشم .بگذریم و به نقطه نظرات جناب نجات شعبانی در خصوص «تالش بزرگ » بپردازیم .
هرچه تلاش کردم شرحی ، اشاره ای و یا چیزی در این خصوص بنویسم ذهنم یاری نکرد و بالاخره همان سوتیتر«بدون شرح!» را برگزیدم . راهی هم وجود نداشت.چون وقتی می بینم هنوز ذهن جوانان تالش «مسروریزه»است .باید اینگونه برخورد کرد.«مسرور» خداوند قرین رحمتش کند. تا زنده بود فقط دوست داشت تریبون دستش باشد و هیچ گاه ندیدم جوانی را پرورش دهد تا بتواند امروز شعر تالش را هدایت کند آنهایی هم که بلدند در تالش نیستند.و تأسف بار این که وقتی کم آوُرد رفت خانه ی[...] از خود قدیسی ساخت بنام «دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» که فاجعه اش هنوز در دل تاریخ ادبیات تالش نهفته است و حالا حالاها پاک شدنی نیست.تااین گونه اندیشه در تالش نهادینه شده است ، شعر این جوانان مظلوم این چنین به حقارت کشیده می شود.قبل از عید از شعرهای این خانم های محترم تالش مایه گذاشتم متأسفانه دربه اصطلاح ویژه ی نوروزی تمام داشته های شان را به تاراج دستون های بی نام و نشان گذاشتند .دیگر بیشتر نمی نویسم .چون در آخر مصاحبه ی معلم دلسوز تالش جناب نبی الله شعبانی جمله ای خواندم که در خصوص جریده ی ... پرسیده شده بود که خود یک مقاله خواهد بود و در آینده در باره ی آن خواهم نوشت .اگر برای کسی ابهامی وجود دارد یادداشت قبل عید بنده را یکبار دیگر مرور نماید.در پایان به خواهران دلبندم توصیه می کنم زحمتی که برای شعر می کشند.به حراجش نگذارند چرا که شعر حرمت دارد.
دکتر فتح الله کشاوز: میرزا کوچک جنگلی در داخل کشور بهقدری مظلوم واقع میشود که حتی فردی مثل ملکالشعرای بهار هم به او تهمت میزند. میرزا یک فرد متدین و متشرع بود، بنابراین گرایش او به حکومتی با شعار بیدینی، تهمت محض است.روزهایی که بر ما می گذرد، تداعی گر آغاز قیام مردم گیلان به رهبری روحانی مبارز میرزا کوچک خان جنگلی در سال ۱۲۹۳ تا ۱۳۰۰ شمسی است. این نهضت استقلال طلبانه که از مصادیق شاخص «جهاد وشهادت»در تاریخ معاصر ایران به شمار می رود، را در قلمرو موضوعی «حیات طیبه» قلمداد می کنیم و درباره آن با جناب دکتر فتح الله کشاوز مدیرکل سابق نسخ خطی کتابخانهی ملی جمهوری اسلامی ایران گفت و شنودی انجام داده ایم که نتیجه آن در پی می آید.دکتر کشاورز گرداورنده کتاب «نهضت جنگل؛ اسناد محرمانه و گزارش ها» بود که اسناد ارزشمند سازمان اسناد ملی ایران را در این کتاب گرد آورده و در سال ۱۳۷۱ منتشر ساخت و این کتاب در سال ۱۳۹۱ با درخواست برگزارکنندگان کنگره ملی نهضت جنگل، تجدید چاپ گردید.
شیوه مدیریتی میرزا کوچک خان جنگلی از وجوه مختلف مورد نقد برخی از تحلیلگران است، از جمله عدم طرد نفوذیها و خائنین، در حالی که میرزا از آنها شناخت کافی داشت. تحلیل شما چیست؟
شاید این تحلیلگران از این نکته غافل هستند که در ابتدای آغاز نهضت افراد مختلف با گرایشهای گوناگون به آن پیوستند و گزینشی هم در کار نبود. اغلب حرکتهای تاریخی اینگونهاند که در ابتدا افراد از طیفهای مختلف با یک هدف مشترک دور هم جمع میشوند. هدف مشترک همه افراد در نهضت جنگل در ابتدا اخراج نیروهای بیگانه از کشور بود و حتی خود نیروهای دولتی و حکومتی هم بدشان نمیآمد در گوشه و کنار کشور حرکتهایی علیه قوای بیگانه شکل بگیرد. دلیلاش هم ارتباطات فراوانی است که مستوفیالممالک با نهضت جنگل برقرار میکند. بنده هم خیلیها را اصلاً صاحب صلاحیت برای ورود به نهضت جنگل نمیدانم. مثلاً افشار کسی بود که وارد نهضت شد و خیلی هم رشد و سرانجام به نهضت خیانت کرد، اما مثلاً احسانالله خان را که بعدها خیانتهای آشکاری هم کرد، نمیشود نفوذی به حساب آورد. خیلیها در ابتدای نهضت جنگل تصور کردند از این طریق میتوانند به اهداف خود برسند و وقتی نرسیدند از نهضت جدا شدند.
این متن مصاحبه ای است که شادوران «افشین پرتو» در سال ۱۳۹۱ با سایت تاریخ ایرانی داشته است. لازم به یادآوری است، کتاب «گیلان و خیزش جنگل» شادروان پرتو، نتیجه ۲۰سال تلاش نویسنده است که توانسته با اسناد موثق بخشی از ناگفته های جنبش جنگل را روشن نماید. این گفتگو زمانی انجام شده که هنوز این کتاب منتشر نشده بود.دکتر افشین پرتو، فارغالتحصیل رشته تاریخ از دانشگاه مسکو و پژوهشگر تاریخ گیلان است. به زودی کتابی از او با نام «گیلان و خیزش جنگل» منتشر میشود. پرتو همچنین خاطرات چند نفر از اعضای نهضت جنگل را تصحیح و منتشر کرده و اخیراً خاطرات «احسانالله خان دوستدار» را تصحیح و آماده چاپ نموده است. با او در خصوص میرزا کوچکخان جنگلی و نهضت جنگل، با تاکید بر اسناد و یافتههای جدیدی که در طول کار پژوهشی خود به خصوص از کشورهای قفقاز و آسیای میانه جمعآوری کرده و برخی را مورد استفاده قرار داده، به گفتگو نشستیم.
***
شما کتابی در خصوص نهضت جنگل نوشتهاید که هنوز منتشر نشده و گویا برای نوشتن این کتاب برای نخستین بار به اسناد و مدارکی دست یافتهاید که چهرهای دیگرگونه از وجوه پنهان نهضت و به خصوص میرزا کوچکخان جنگلی به دست میدهد. آیا این طور است؟ و این اسناد چیست و کجا بوده که قبلا مورد استفاده قرار نگرفته است؟
اسناد مربوط به نهضت جنگل که هنوز منتشر نشده و در دسترس محققان قرار نگرفته زیادند، چه در ایران در مراکز مختلف اسناد و بایگانیهای خصوصی و چه خارج از ایران، من برای تهیه منبع موثق و سند جهت نوشتن این کتاب به مراکز اسناد در شهرهای مختلفی مثل ایروان و باکو و تفلیس و مسکو و سنپترزبورگ سفر کردم و خوشبختانه موفق به یافتن آنچه که به دنبالشان میگشتم، شدم و برخی از اسناد مورد جستجوی خودم را از مراکز اسنادی در ایران جمع کردم. این اسناد پنجرههای تازهای را به روی محققان میگشاید. من کوشیدهام از فضای تکراری تحلیل نهضت جنگل خارج شوم و بر پایۀ منابع و اسنادی که در اختیار داشتهام فضایی نو برای تحلیل این رویداد قابل توجه پدید آورم. سالها داشتهها و نوشتههایی درباره نهضت جنگل در گوشههایی پنهان بودهاند و این چند دهه اخیر کمکم برخی از آنها منتشر شدهاست. مانند خاطرات سعداللهخان درویش، خاطرات آقاخان درامی، خاطرات صبوری و برخی از مجموعهها که از بازخوانی اسناد مربوط به نهضت جنگل پدید آمدهاند. ولی اینها شماری بسیار اندک از همه آن چیزی است که موجود است و متاسفانه هنوز تلاشی برای بازخوانی و انتشار آنها صورت نگرفته است.
از طریق فرهیخته ی ارجمند جناب محسن آریاپاد که مطالبی پر بار در خصوص «هساشعر»برای حقیر ارسال نموده بودند با «کانال تخصصی شعر و نقد ادبیات گیلکی» به مدیریت آقای مراد قلی پور آشنا شدم و بسیار خرسند شدم . چون امروزه فضای مجازی غالب بر فضای مکتوب شده است ـ در این کانال با گزیده های بسیار پرباری روبرو شدم که نوید روزهای خوب ادبیات گیلان را می دهد. گویا بحث «هساشعر» مجددن داغ و داغ تر شده است و این بار نیز بعد از 11سال محسن آریاپاد پیرو بحث قبلی اش ، پاسخ مستدلی به رحیم چراغی داده است که متعاقب آن جناب چراغی هم در جواب نوشتار پاد مطلبی را در این کانال انتشار داده است .نکته ی بسیار حایز اهمیت در این بین سعه صدر دو طرف در نقد یکدیگر بوده که بسیار بجا و برازنده گیلان و گیلانی بوده است و از همه مهمتر مدیریت جناب قلی پور مایه دلگرمی شد و داور منصفی دراین جدال قلمی بوده است .امیدوارم این گونه نقد و نظرها تداوم یابند تا به رشد تعالی فرهنگ و هنر و ادبیات گیلان مان کمک کرده باشد.شایان ذکر است در آینده ی نه چندان دور وجیزه ای در این زمینه از طرف حقیر ارایه خواهد شد. اینک باهم دو نقد نظر زیرمرور می نماییم:
به جناب آقای مراد قلی پور
با درود و احترام صمیمانه
شاعر و منتقد و مدیر اندیشمند کانال تخصصی شعر و نقد ادبیات گیلکی.به استنادِ پست های منتشره از جناب آقای (رحیم چراغی)، شاعر گرامیِ گیلانی، مبنی بر نظرخواهی در مورد (هساشعر)، که در گروه (شعر و هنر امروز) نشر یافته است؛ مجوزی ست که پیشینه ای مربوط، از هساشعر، به قرار زیر تقدیم مخاطبانِ علاقمند شود تا تازه واردین ارجمند با پدیده ای که به نام (هساشعر) نشر می یابد بیشتر آشنا شوند.با توجه به این که حوزه ی فعالیت کانال تان نقد و بررسی و جریان شناسیِ ادبیات و شعر گیلکی است؛ خواهشمند ست.در صورتی که موضوع را، مرتبط تشخیص می دهید ؛پست های زیر را به اشتراک بگذاریدعینِ متنِ نظرخواهیِ آقای رحیم چراغی به شرح زیر ارسال می گردد که مستند شود.
محسن آریاپاد
«چنان چه نظرهایی در باره ی گفت و گوهای گروه هساشعر ، در شعر و هنر امروز منتشر شود ، در گروه هساشعر بازنشر می گردد»
بازنشرِ پست زیر هم از جناب چراغی ضروری به نظر می رسد.
«امروزه ، هساشعر ، به جریانی فراگیر تبدیل شده است. به دلایلی ، از جمله به همین دلیل ، تصمیم سازی برای هساشعر ، نمی تواند از سوی فرد یا افرادی انجام پذیرد. حتی از سوی فرد یا افراد معتمد جریان.نگارنده نیز ، از جمله به همین دلیل و بر اساس چنین باوری ، جز در بیانیه ی آغاز (با همکاری محمد بشرا و محمد فارسی) که هساشعر رونمایی می شد ، به هیچ وجه در صدد تدوین و انتشار بیانیه ای بر نیامدم.»
طنز گیلان شعرای سر شناسی دارد که نام بردن از آنها در این مقال نمی گنجد.در این یادداشت به دفتر شعر طنز «الو...!؟»ی محسن آریادپاد پرداخته می شود.چاپ نخست(96) این اثر توسط نشر سپید رود در هزار نسخه با قیمت 15000تومان به تازه گی روانه ی بازار کتاب شده است .
آریاپاد یک دهه و نیم است در گیلان نمود عینی پیدا کرده است.نه به آن معنا که شاعر نبوده و در جامعه ی شعری شناخته شده نبود، بل عملکرد وی در این مدت زمان قابل توجه است. در این پانزده شانزده سال، میانگین هر یک و نیم سال یک کتاب منتشر نموده است . سوای رنگارنگی شعرهای وی ـ بدعت هایی را نیز به یدک کشیده که بدون هیاهو و مانیفست های مُد روز به راهش ادامه داده است. از جمله ی آن ها دفتر شعر «اویتامن»وی را می توان سرآمد شعرهای مدرن گیلکی در حال حاضر دانست. ما در طول این سال ها قدم به قدم آثار وی را به وسع خود معرفی کرده ایم .آریاپاد یک شاعر دگراندیش است ، نخواسته و نمی خواهد راکد باقی بماند.
هفتمین شماره«مجله فرهنگی اجتماعی»دیلمان منتشر شد. نشریه ی 490صفحه ای قطور با ظاهری بنام ویژه ی شاملو از دور دلبری می کند و از نزدیک دل را می برد. قبل از هرچیز عرفن هم همین گونه است باید از گردانندگان نشریه ، خصوصن آقای مهدی بازرگانی و سرکار خانم زهرا زارع سپاسگزاری نمود که چنین مجله ای را تا این لحظه سراپا نگه داشته اند و در این وانفسا «سينه داده[اند] به باد ، دارند به نسيم دل مي بازند!» و دست مریزادی هم باید به تمام عزیزانی گفت که برای هرچه بهتر و پربارکردن این مجله دست یاری رسانده اند .
همانگونه که خوانندگان این مجله می دانند آقای بازرگانی در این هفت شماره ای که ارایه داده اند گویا هنوز اشکالات آنرا نتوانسته اند بر طرف کنند .بنده شماره اول و دوم و هفتم را به تمام کمال مرور نموده ام و چند شماره میانی را نیز بطور گذرا دیده ام. اما اینکه صاحب نشریه ای که می خواهد با شُل کن سفت کن ادامه ی راه بدهد نهایتن تا شماره ده ،پانزده درجا خواهد زد.خاصه اینکه «دیلمان» در این هفت شماره تنها به قطور شدن اش اندیشیده است و لاغیر.
البته برای خاطر خوانندگان هم که شده باشد باید عرض کنم ، آقای سردبیر صدای مخالف را هم بر نمی تابد مگر دوستان حلقه ای و نزدیکان سفارشی باشند که در این شماره هم نقد بجای استاد مسعود کاکی را شاهد هستیم و مطمئنن اگر کسان دیگری بودند چه بسا چاپ هم نمی شد .با همین استدلال و بر اساس تجربیات در شماره های گذشته این یادداشت تنها برای تارنمای مان تدارک دیده شده و رونوشتی هم برای اطلاع دیلمان و دیلمانیان خواهیم فرستاد.
از شعرايي كه در ابتداي اين مبحث از آنان نام برده شد، برخي گر چه حجم كاري چشمگيري ارائه نكردهاند، سطوري چند از اشعار آنان در دسترس ماست.هرگاه در ميانه گفتار مسنترها از مكانهاي مختلف واقع در ساحل شرقي خزر از قبيل «اولي قوُرروُق» «چاران لي دونگ»، «امان بورونينگ چأگه سي»، «قارا يوُمري»، «ساياركمال»، «داولات جامال»، «حوجامنگلي»،«تانگري گأديك»، «حوجالار»، «آق قارين لار»، «تاغان غليچ»، «اينگداريلان» سخني به ميان ميآمد شعر «آق مايا» سانچب حاجي به عنوان شاهد كلام مطرح ميشد. اما اكنون به واسطه آنكه از زمان سروده شدن اين شعر حدود يك قرن ميگذردكم كم از حافظهي مردم رنگ باخته است.
پس از استقلال تركمنستان، ايجاد روابط حسنهي ايران – تركمنستان ما را بر آن داشت تا جاي پاي «آق مايا» را از نواحي جنوبي اترك دنبال كنيم. سرانجام اين جستجو ما را با نوهي نياز مأمت برادر بزرگتر نجپ حاجي آشنا كرد. ما يكي از گمشدههاي خود را بازيافته بوديم. «اراز محمد كوله» هشتاد و پنج زمستان را ديده بود. از او سراغ نجپ حاجي را گرفتيم. گفت: غارري ابدال 4 فرزند ذكور داشته است. نيازمأمت، قربان دوردي صوفي، رجب صوفي و بالاخره نجپ حاجي.نجپ حاجي عمر خويش را به شباني گذرانده است. مردم وي را به نام «نجپ كوله» مي شناختهاند. «كوله» لقب پدر وي بوده به واسطهي كوتاهي قدّش . نجپ نيز اين لقب را از پدر به ارث ميبرد.نجپ اوغلان از تيرهي «آغزي غيشيقلار» طايفهي «كلته» بود.كلته نام يكي از طوايف بزرگ جعفرباي يموتهاست.
طی نشستی که با جناب آقای دکتر سعید حمیدیان (استاد گروه ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی) داشتیم با ایشان به بحثدربارهء کتاب«نقد ادبی»ریچاردز پرداختهایم
آقای دکتر! یک محور مهمی را که ما در ایننشریه کتاب ماه دنبال میکنیم مسئله نقد از نظر تئوری و عملی است؛ یعنی هممیپردازیم به اصول نقد از نظر تئوری و هم این که کتابهایی که منتشرمیشود کاستیها و برتریهای آنها را سعی داریم که نشان دهیم حضرت عالیجدیدا کتابی ترجمه کردید به نام اصول نقد ادبی از ریچاردز.ریچاردز هم ازنظر من نظریهء مهمی در بین نظریهپردازان نقد در جهان دارد و آثار او یکیاز منابع مهم در این شاخه بشمار میرود.ما در زمینهء نقد هم انواع وشیوههای مختلف نقد داریم که نقد ساختاری و نقد اصولشناسی،نقد تاریخی ونقد روانشناسی است.ریچاردز بیشتر به نقد روانشناسی میپردازد.من میخواستمسوال کنم که اولا چطور شد که شما کتاب ریچارد را برای ترجمه انتخاب کردیدو راجع به اهمیت خود کتاب توضیح بفرمایید؟
دکتر سعید حمیدیان: عرض شود که در مورد بخشاول سوال جنابعالی،و انگیزه خودم در مورد ترجمه کتاب،اولا عرض کنم کهپیشنهاد ترجمه کتاب از طرف مسئولان مؤسسه انتشارات و آموزش انقلاب اسلامیمطرح شد و در حقیقت ترجمه این کاب را به بنده قبولاندند.بعد میتوانم بگویمکه البته(انگیزه شخصی طبعا وجود داشت)یعنی،پس از قبول انجام کارترجمه،انگیزهء بنده برای پذیرش این کار همان چیزی بود که حضرت عالی بهخوبی بیان فرمودید،یعنی کمبود حتی فقدان کار در زمینه شاخهء ویژهای از نقدادبی که همان شاخه نقد از دیدگاه روانشناختی باشد انگیزه اصلی بنده در اینکار بود.به این معنا که هموطنان ما یعنی اهل مقولات زبان و ادب همچنان کهفرمودید نقد ادبی از بعضی دیدگاههای دیگر از جمله نقد ناب یا نقد زیباشناختی همین طور نقد ساختاری و اسطورهشناختی و همین طور نقد تاریخی وامثال اینها را میشناختم و در این زمینه باید به دو دیدگاه دیگر نقد کهدر فضای فرهنگی ما شناختهتر هستند اشاره کنیم و آن نقد اخلاقی و دیگر نقدجامعهشناختی است.نظر به وضیت خاص ما،و همین طور وجود برخی گرایشهای سیاسیدر قرن حاضر در کشور ما،هموطنان ما با این دو دیدگاه آشنایی کافیدارند؛یعنی دیدگاه اخلاقی و دیدگاه جامعهشناختی،اما در زمینهء دیدگاهروانشناختی غیر از این کتاب تاکنون هیچ اثری به فارس درنیامده است.و بندهشایق بودم که هموطنان ما دقیقا با این نقد و چگونگی روشهای آن آشنابشوند.در این مورد باید اشاره بکنم که ریچاردز علاوه بر تسلّط و احاطه کمنظیرش در ادبیات و آثار ادبی،در زمینه روانشناسی در حد بالای تخصصیواردند،یعنی او در این زمینه که ذی علاقه بوده بسیار کار کرده و این استکه با در آمیختن این دو اصول مورد نظر خودش را در نقد عرضه کرده است.اینانگیزهء اصلی بنده در این مورد بود.
چند وقت پیش درکانال نشریه تالش مطلبی خواندم که ماهنامه یاد شده در ییلاقات تالش بصورت رایگان بی آنکه شخص یا اشخاص خواننده را بشناسند هدیه!!! داده اند و گویااین عمل در چند مرحله انجام پذیرفته است!!!
بعد از آن نیز شنیدیم همایش و یا نشست هایی در برج برج میلادقرار است برگزار شود و تأکید هم شده بود حتمن یک نسخه از این نشریه به افراد حاضر در برج هدیه داده شود. و متعاقب آن در کانال تلگرامی آقای عبدلی کلن حضور تالشان در برج میلاد منتفی اعلام شده است و...
راستش دیدن و خواندن این اخبار برای بنده خیلی جای تعجب داشت.طبق عکس پیوستی(البته قضاوت را به خواننده گان فهیم می سپاریم)خصوصن آنهایی که در شهرهای دیگر در استان های دیگر مطمئنن نشریات محلی آن دیار را خوانده و یا حداقل رؤیت نموده و یا می خوانند در خواهند یافت که آقای سردبیر دارد آب در هاون می کوبد! چرا که بقای یک نشریه با خوانندگان پایدارش استحکام می یابد، نه تالشان کوه نشین و گردشگرانی که هیچ سنخیت ودغدغه خاطری به تالش ندارند؟!(که عکس ها خود حرف های ناگفته در درون خود دارند)
دودهه است در خصوص تالش و قضیه حمله ی تیمور لنگ به گیلان کنجکاومی باشم .اما هیچگاه موفق به سندی نشدم .تا اینکه کتاب«منم تیمور جهانگشا سرگذشت تیمور لنگ به قلم خود او» به کوشش مارسل بریون فرانسوی با ترجمه ی بسیار زیبای مترجم قهار ایران ذبیح الله منصوری اصل قضیه برایم روشن شد. تیمور لنگ برای تصرف بغداد قصد جنگ می کند که از شرق به سمت غرب قشونش را هدایت می کند از طبرستان می گذرد و آنگاه وارد گیلان از جمله گوتم ، اسپهبدان و رشت ورود پیدا می کند و شرح کوتاهی از هر نقطه ی گیلان آن زمان می نویسد تا اینکه به تالش وارد می شود.شگفتی کار اینجاست که اصلن جنگی رُخ نداده که برخی از افراد هی پوز شکست تیمور لنگ را چاشنی نوشته شان می نمایند.اگر غیر از تیمور لنگ بود که اینگونه می نوشت شاید ابهامی وجود داشت اما این تاریخ خود نوشت خود تیمور جهانگشا میباشد که هرگونه ابهامی را رد می کند باهم به آن بخشی که به تالش آمده است می خوانیم تا خط بطلانی باشد بر تمام ابهامات . که به زیبایی نوشته است:
«پس از خروج از گیلان بسوی سرزمین (طالش) یا (طلشان) براه افتادم تا مردانی را که می گفتند نیرومندترین مردان کشور های اطراف دریای آبسگون هستند ببینم و بفهمم که آیا می توانند با من پنجه در پنجه بیندازندیانه .
تمام اشعاری که مردم کوه پایه ای گیلان می خوانند ناشی از یک حس درونی و یک رخدااد بیرونی است. از جمله اشعاری که سابقه دیرینه در کوه های دیلم از درفک گرفته تا کوههای دوهزار شهسوار جریان دارد (که به اشتباه به ترانه های قاسم آبادی معروف هستند.) و زنان با لباس سنتی (دراز دامان ) با آواز این اشعار می رقصند و از جمله ی این اشعار، شعر رعناست که به دوره ی قاجار باز می گردد. رعنا از ترانه های فولکور گیلان به شمار می رود و البته در این راستا روایت پردازی های مختلفی شده و داستانهای مختلفی را تعریف کرده اند و حتی در خصوص شعر رعنا نیز نسخه های متفاوتی مشاهده شده است که گه گاه در نحوه بیان متفاوت می باشد. (اما آنچه که بیشتر متداول است همان است که توسط گروه رستاک اجرا شد.) یکی از ناصر الدین شاه می گوید که وقتی وارد گیلان شد در دامنه های دیلمان متوجه صدای زیبای چوپانی شده که عاشقانه می خواند و بعد او را منع کرد . و یا داستانی با لیلی و مجنون که ناصرالدین شاه گفت بگویید رعنا بیاید تا من او را ببینیم. وقتی ناصر الدین شاه رعنا را دید با اعتراض گفت : تو برای این سیاه سوخته می خوانی ؟؟! چوپان گفت : برای تو سیاه سوخته است برای من جواهری بیش نیست...
يك جامعه ي مدني زماني مي تواند به خود ببالد كه رسانه هاي فرهنگي ،اجتماعي و سياسي خوبي داشته باشد.از منظر جامعه شناسي نيز اگر به اين موضوع نگريسته شود، نيازفرهنگي و اساسي آن جامعه را بايد دروهله ي اول مورد بررسي قرار داد و اينكه چگونه مي توانيم رسانه يي را در درون اجتماعي بزرگ به ميان مردم هدايت نمود و در حين اين سوق دادن به پايداري و بالندگي آن دربلند مدت انديشيد؟
ماکسیم گورکی، این شمایل نویسندگان انقلابی دوران شوروی، کسی که در طی زندگی و مرگش مورد تحسین مقامات شوروی بود. در طول حیات ادبی اش تنها یک اثر انقلابی نوشت: «مادر»
استالین مرگ گورکی را به گردن تروتسکیست ها انداخت اما با انتشار اسناد محرمانه پس از فروپاشی شوروی مشخص شد این نویسنده ظاهراً محبوب میان رهبران کمونیست، نویسنده ای سر به زیر و گوش به فرمان رهبران انقلابی نبوده چنان که لنین او را به تبعیدی طولانی به ایتالیا فرستاد و پس از آن جانشینش استالین زمینه های مرگ مشکوک او را فراهم کرد. به نظر می رسد علت این بود که گورکی تا آن جا که می توانست از توطئه علیه نویسندگان ناراضی جلوگیری می کرد. و از انتقاد نسبت به سیاست های رسمی حکومت ابایی نداشت.. و همین نکات برای خاموش کردن پدر رئالیسم سوسیالیستی کفایت می کرد...
بحث الفبای تالشی و تاتی ، امروزه در تالش و حتا سطح گیلان نقل محافل است .تا جایی که دارد به نکات و نقاط باریک کشیده می شود . اخیرن هم علی عبدلی از تالش جدا به تات ها پیوسته وبا خط دهی و ریل گذاری تئوریک ، دسته و گروه بندی ایجاد نموده است. که اشتباه فاحش وی همین چسباندن تات به تالش بود که اگر در همان وهله ی اول برای تات این الفبا را در تدوین می کرد سنگین تر بود. بنده نیز در هفته های قبل دیدگاه خود را نسبت به آن تحت نام «تات یا تالش مسئله این است»ارایه دادم و با خود قرار گذاشته بودم تا نسبت به آن دیگر واکنشی نشان ندهم تا یکسال بعد، آزمون خطایش آشکار شود.اما قضیه به گونه ی دیگری رقم خورد و من به این فکر که هنوز «اختراع» آقای عبدلی مسندالرأس نشست دانشگاه گیلان است . از استاد ارجمندم دکتر رضایتی نیز در پیش خود گله گذار بودم که چگونه با چه ادله ای چنین پروژه ای را پذیرفته اند؟! ولی متأسفانه و یا به نوعی خوشبختانه گزینه پیشنهادی آقای عبدلی با اقبال حاضرین نشست (چه دوستان گرمابه گلستانی وی وچه دیگران) قرار نگرفته است . این بود که در دیدگاه خود تجدید نظر نموده و منتظر حوادث آینده ماندم.این اختلافات سلیقه بالاخره از طرف عبدلی در کانال تلگرامی وی نشت پیدا کرد وهم چنان بر گذاره ی خود پای می فشارد و اکنون در خلخالات دارد یارگیری می کند؟!و اگر این یارگیری و گروکشی ادامه داشته باشد باید منتظر حوادث دیگر باشیم .
«همواج»، یک اثر پژوهشی برای خروج از آشفته نویسی در زبان تالشی و تاتی است
اشاره :
باز قرار مان بیقرار شد.همانگونه که هفته قبل به اطلاع خوانندگان فهیم مان رساندیم قرار بود یادداشت ما را به نمایش بگذاریم .ولی متأسفانه فضای «نخستین الفبا» و «همواج» طوفانی شد. بر اساس همین ملاحظات بعد از نقد دکتر رضایتی مناسب دیدیم گفتگوی آقای دکتربختیاری را که بی مناسب در این خصوص نبود در اختیار عزیزان بازدید کننده قرار دهیم و بعد یادداشت مان را ارایه دهیم .امیدوارم دیگر بی قراری نکینم :
«همواج» را به خوانندگان ما بیشتر معرفی کنید. آیا این، نخستین الفبا و دستور خط تالشی و تاتی است؟
از نظر استادان و هموندان ارجمندی که پس از دو ماه کار فشرده و بیوقفه برای به سامان کردن الفبا و دستور خط تالشی و تاتی از هیچ کوششی فروگذاری نکردند، «همواج» الفبای تازهای نیست. درواقع همان الفبای رسمی و ملی ماست که با برخی تغییرات برای نگارش گویشهای سهگانة تالشی و گویش تاتی شاهرود خلخال متناسب شده است.جا دارد اشاره شود که در ایران، از قرنهای هفتم و هشتم هجری تا به امروز، خط و الفبایی که برای نگارش سرودهها و نوشتههای تالشی و تاتی به کار گرفته شده، همین الفبای رسمی مملکت ماست که آن را با نام الفبای عربی- فارسی میشناسیم. بنابراین ادعای الفبای جدید یا کشف و ارائة نخستین الفبا اساساً موضوعیتی ندارد. بنابراین، «همواج» الفبایی است برآمده از دل الفبای ملی که از این لحاظ، نه همواج و نه هیچ یک از شیوههایی که اکنون تاتها و تالشهای ایران از آنها استفاده میکنند، نمیتوانند با صفت «نخستین» همراه باشند؛ چرا که اولاً تقریباً به تعداد افرادی که تاکنون به تالشی و تاتی مطلب نوشتهاند، میتواند شیوة نگارش وجود داشته باشد؛ ثانیاً تالشی و تاتینویسی با توجه به اسناد موجود، دستکم از قرنهای هفتم و هشتم وجود داشته و پدیدة تازهای نیست.با وجود این، تغییراتی که در شیوههای مختلف تالشینویسی روزگار ما در مقایسه با الفبای ملی میبینیم، غالباً به شکلی نیست که در همواج مشاهده میشود. همواج برآیند و نتیجة یک تلاش فکری- علمی جمعی است؛ چیزی که پیش از این هرگز سابقه نداشته و از این لحاظ یک اتفاق تازه است. وانگهی، «دستور خط تالشی و تاتی» همواج، یک پدیدة نو است که تجربة آغازینش را باید در سال ۱۳۹۵ پی گرفت؛ زمانی که گروه تلگرامی «تالشی بینویسم و تالشی بوخونم» (تالشی بنویسیم و تالشی بخوانیم) ایجاد گردید. آن زمان به قصد کمک به همراهان، نکاتی تحت نام «تالشی چنته بینویسم» (تالشی را چگونه بنویسیم) ارائه گردید که درواقع میتوان آن را آغار حرکت دستور خط همواج به حساب آورد.ناگفته نماند که نوشتن با الفبای همواج و دستور خط آن، در میان تالشها و تاتهای شاهرود خلخال حدودا سه دهه سابقه دارد و اتفاق جدید و بیپشتوانهای نیست. گردهمایی و هماندیشی اخیر تحت نام «همواج» درواقع به جریان اصلی و غالب تالشی و تاتینویسی در طول سه دهه گذشته سامان بخشیده و آن را از فیلتر مباحثهها و مداقههای علمی عبور داده است تا هم به وحدت رویه در نوشتن تالشی-تاتی بینجامد، و هم مبتنی بر اصول و قواعد درست نگارش باشد.
جای بسی خرسندی ست که جمع پرشورو و شوق تالشان را در دل دانشگاه گیلان می بینم .واقعن خستگی دو دهه از تن آدمی خسته چون حقیر روبیده می شود.خوشحال تر آنکه سرور ارجمندم جناب پرفسور رضایتی آستین همت بالا زده اند و جوانان دیروز و میانسالان امروز را در کنار خویش جمع نموده تا پتانسیل بالقوه شان به بالفعل برسد.آرزوی بنده و خشتاونی نیز همین بوده وهست و خواهد بود که بنابر ضرب المثل معروف « کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من» این به معنای طرد عبدلی و امثالهم نیست آنها هم برای تالش زحمت کشیده اند اما آقای عبدلی باید امروز در دیدگاهش تجدید نظر کنند. دوست دارم همه در کنار هم باشند همانند قوم نجیب کُرد که امروز در اروپا شب شعرهای شان می درخشد تالش نیز همانند آنها حرفی برای گفتن داشته باشد. امروز نقد زیبای جناب رضایتی را در اختیار خوانندگان فهیم مان قرار می دهیم و در چند روز آینده یادداشت حقیر تحت نام «سید رضا حسینی بدل دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» در اختیارتان قرار خواهد گرفت و به تناوب از گفتگوی جناب دکتر بختیاری نیز استفاده خواهیم نمود.به امید سرافرازی تالش کهن بوم برمان.
روزگار تکصداییها، قهرمانسازیها، پایهگذاریها، و طرح نخستین و نخستینها که به عصر اساطیر تعلق داشت، مدتهاست که از جامعه فرهنگی و مدنی تالش و تات رخت بربسته است
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا دکتر محرم رضایتی کیشهخاله استاد دانشگاه گیلان و سرپرست گروه «همواج» در پی انتشار یک یادداشت انتقادی در نقد «الفبا و دستور خط تالشی و تاتی؛ همواج » در دیارمیرزا با ارسال جوابیه ای نسبت به این موضوع واکنش نشان داد. دیارمیرزا ضمن انتشار این جوابیه حق پاسخگویی را برای آقای عبدلی و سایر افرادی که نام آنها در این متن آمده قائل است.
اما متن ارسالی سرپرست گروه «همواج» بدین شرح است:
پس از خبر انتشار فایل «الفبا و دستور خط تالشی و تاتی؛ همواج » در آن پایگاه، در مورخه ۲۷/۰۳/۹۶، نقدی ظاهراً با نام سیدرضا حسینی در تاریخ ۰۳/۰۴/۹۶ (اینجا)درباره «همواج» منتشر شده است. از آنجاکه این نوشته موجب التباس موضوع و تشویش اذهان عمومی شده، لازم است برای تنویر افکار عمومی، مطالبی به عنوان پاسخ از طرف گروه همواج به اطلاع عموم برسد.
■ با نگاهی به شرایط کلی نگارش و ویرایش در ایران، محصولات عرضه شده در بازار ترجمه میتوانست بسیار بدتر باشد. به اینها بیفزاییم سطح آموزش انشای فارسی در مدرسه و زبان خارجی در دانشگاه را.تقریباً تمام ایرادهای فتوفراوانی که اهل ترجمه از دههٔ ۴۰به کار همدیگر گرفتهاند وارد بوده است و مترجم مورد انتقاد ندرتاً توانسته یک یا چند مورد را با برهان رد کند.البته منتقد بسیار دقیق متمایز از مترجم بسیار سهلانگار است اما مشکل بتوان اهل ترجمه را به دو دستهٔ متهبهخشخاشگذار و وارد، و سربههوا و نابلد تقسیم کرد. اگر چنین میبود قاعدتاً باید دستهٔ اول جای دستهٔ دوم را میگرفت و ناشران و خوانندگان به آنها متمایل میشدند. اگر پس از نیم قرن نقدهای گاه بنیانکن، همچنان به صدها جمله و کلمه و عبارت در آثار ترجمهشده ایراد وارد است پس باید دنبال عواملی در سیستم گشت. ذکاوت و فراست البته لازم است اما اگر کافی میبود خود منتقدان باید مترجمانی چیرهدست میشدند و مترجمان مورد انتقاد پی کارهای دیگر میرفتند.
ترجمه به کنار، آیا نوشتن متن فارسی در مدارس ما یاد میدهند؟ چند درصد از پایاننامههای دانشگاهی با نثر محکم و گیرا نوشته شده؟ چه تعداد از مطالبی که درسخواندههای همین دانشگاهها در مطبوعات منتشر میکنند ملالآور و کلیشهای و رسیدن از بدیهیات به بدیهیات نیست؟ ویراستاران چند روزنامه و مجلهٔ ما چیزی به نام پاراگراف به رسمیت میشناسند؟
در خصوص اختلافات شما و آقای مسرور ماسالی ناگفته ها بسیار است .تا جایی که بنده می دانم اصل اختلاف شما در باکو نطفه بسته باشد این تحلیلی ست که بنده از اختلافات شما دارم .لذا با بنده باشید تا سری به شماره 38 کادح بزنیم . چطور است؟موافقید؟ اگر شما موافق نباشید بنده صد در صد موافقم تا خوانندگان فهیم و همیشه همراه مان را با خود ببریم به سال 73 تا دریابند آنچه که بین شما و مسرور ماسالی در زمان زنده بودنش گذشته و اکنون که در قید حیات نیست عزیز دُردانه ی شما شده است اطلاعات ذیقیمتی گیرشان بیایند.
مسرور ماسالی یکی از مخالفین سرسخت انتشار ویژه نامه تالش بود که گیله وا به کوشش جنابعالی به مدیریت استاد جکتاجی منتشر می نمود.دلایلش رابنده نمی دانم .آیا ریشه در قبل ازانقلاب دارد و یا بعد آن ، بی خبرم. اما در نوشتار وی که برای کادح به مدیریت استاد طاهری به گمانم اداره و منتشر می شد مطلبی تحت نام «ننوشتن بهتر از بد نوشتن است»دیده می شود و در همان شماره بازتاب یافته که در هجو ترانه لدوـ و بیشتر جنابعالی به ویژه ی تالش گیله وا تاخته بود می توان خیلی از ناگفته ها را کشف کرد.
شیرینی این ترانۀ شاعر یونانی آنقدر هست که آن اندکمایۀ تلخی واژۀ «بمیریم» در برابر بوی تند لیموی زندگی محو میگردد و نگارنده را در پیوند با صبح و زندگی، بی چاره از آغازش مینماید.و باز ... با این همه، کمتر اتفاق افتاده که برخیزیم و به حادثۀ صبح بیندیشیم و تأمل کنیم این حادثۀ هموارۀ جشنِ بیکرانِ طلوع. خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد/گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن.آنچه رسم زمانه بوده، این بوده و هست که در ظاهر برای به دست آوردن، همواره باید از دست داد. هر صبح بهانهای برای با تو بودن است، شاید دیگر دست ندهد. زندگی را میگویم، زندگیام، باید از کف داد، همواره از کف میدهیم تا ادامه دهیم... تا وقت غروب. دیدارِ اتفاقِ طلوعِ حقیقت از شرق، مستلزم از دست دادن نوشین خواب صبحگاهی است که این صبح در کمتر قابی درآمده و کمتر واژهای حق مطلبش عطا نموده است... زندگی همواره است. هنوز است. اما هنوز هست و میرود. منتظر نمیماند. صبح بار دیگر از ره میرسد و این حادثه تکرار میشود، در اندک فاصلهای از هم و باز ... زیستن برازنده زندگی است و این قصد عظیمی است بیقضاوتی؛ قضاوت ممکن نیست. در باب زندگی را میگویم. ما یک طرف ماجراییم. باید به دیگر سو رفت و اگر ممکن بود به قضاوت نشست. اما با اینحال، زندگی همواره سرشار از این قسم رخدادهای تکرار شوندۀ دمِ دستِ دیدهناشدنی است که تسخیرش در دستان ماست. چنانچه به قول فیلسوف آلمانی، والتر بنیامین، در کتاب ارزشمند «خیابان یکطرفه» هم متوسل شویم که «تنها راه شناخت را دوست داشتن بی هیچ امیدی» میدانست، آنگاه در سرمای این قول دست کم کورسوی معرفتی در دوردست روشن است و آن هم این زندگی است و چنانچه بخواهیم آن را در مقام ابژه شناخت قرار دهیم، آنگاه چارهای جز دوست داشتن بی امیدش نمییابیم که خواه ناخواه در ذات ماست!
ذکر زندگی بر منارۀ صبح است و آفتاب، عبادت صبحگاهان بر گرد کلمه است و چه خوش بهانهای است عبادت صبحگاهی و رؤیت هور.
به قول سعدی: شورش بلبلان سحر باشد/ خفته از صبح بی خبر باشد و باز اینکه... آفتاب همیشه از شرق طلوع میکند. تولد دوباره آفتاب و دیدارش، همیشه، از هر جایی میمون و فرخنده است، به ویژه از گیلان جان!
نوروز 96 شبکه ی 5سیما ساعت 23 فیلم طنز «شوخی کردم!» مهران مدیری را روی آنتن برد.آنهایی که با تِم کارهای مدیری آشنایی دارند می دانند که اغلب سوژه های وی معضلات اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی و ادبی ـ و در واقع آنچه در پیرامون مان می گذرد بوده است .وی کارگردان باهوشی است که در ریزه کاری های طرح هایش بیشتر کار می کند .
در کنارهمه ی بخش های «شوخی کردم!» بخشی به شب شعرها و انجمن های ادبی معاصر کشورمان مربوط می شد که خود نقش یکی از اساتید برجسته به خوانش شعر و تحلیل آن می پرداخت که سال های نه چندان دور به «استاد طوفان» مشهور بود که بدل بودنش در فیلم افشا می شود و بگذریم .
سؤالی که برای بنده پیش آمده مدیری از کدام ناحیه ادبیات رنجیده خاطر است؟ آیا وی نیز می داند که در ادبیات کشورمان دیگر پنج قله ی اصلی شعر معاصرچون نیما، شاملو ، اخوان ، فروغ ، سپهری به وجود نیامده است؟ به گمانم تا اینجا حق با ایشان باشد.ما امروزنه تنها امثال این پنج نفر حتا شاعران قدری دیگر ، همچون آتشی ، زهری ، نادرپور، مشیری و... را در جامعه ادبی مان نداریم .چرا دیگر کافه های فیروز و نادری در جامعه ی ادبی مان خلق نمی شود؟ متأسفانه امروز با ایجاد فضای مجازی مجالی دیگر برای خلق شاعر و کافه ها نمانده است .
شعرخوزستان به دلایل متعددی ازلحاظ کیفی نسبت به گذشته اُفت داشته است.یکی ازاین دلایل عدم ارتباط مستمر شاعران با تجربه با نسل جدید است . که آنرا "انقطاع نسلی " می نامم. این انقطاع ، دلایلی دارد ازجمله : مرگ برخی ازاین عزیزان هر وقت جهت گیری های غیر شاعرانهبر فضای شعری استان غالب شود ، اُفت کمی و کیفی را شاهد خواهیم بود.
صادق کریمی در گفتگو با سرویس ادبی پایگاه خبری خوانانیوز گفت:شعرخوزستان به دلایل متعددی ازلحاظ کیفی نسبت به گذشته اُفت داشته است.یکی ازاین دلایل عدم ارتباط مستمر شاعران با تجربه با نسل جدید است . که آنرا "انقطاع نسلی " می نامم. این انقطاع ، دلایلی دارد ازجمله : مرگ برخی ازاین عزیزان همچون : زنده یادان سیروس رادمنش ، علی مقیمی ، قناد دزفولی ، نعیم موسوی ، آرش باران پور ، مرید میرقائد ، آتش اهوازی ، و.... شاعرانی دیگر که الان حضور ذهن ندارم.
درپاراگراف اول سخنرانی ، شما را ارجاع می دهم به گفتگوی دکتر سیروس شمیسا که در شماره 32 گیله وا صص 11و12 درج شده که مصاحبه کننده مجله ی شما سؤالش این بود:«موقعیت کنونی ادبیات گیلکی زبان را گونه می بینی؟»
که دکتر شمیسا پاسخ داده بود:« مقصودتان را از «ادبیات گیلکی» نمی فهمم ، اگر مراد شما شعر و داستان هایی است که سال های اخیر به زبان گیلکی و خط فارسی[!] در جراید گیلان به طبع رسیده است ، زیاد در جریان نیستم .گیلکی را به خط فارسی خواندن همانقدر برای من عذاب آور است که شنیدن ترانه ها و آوازهای گیلکی روحبخش است!...اما اگر غرض این است که گیلکی زبانی است در مقابل زبان فارسی و باید در مدرسه و اداره گیلکی حرف زد من موافق نیستم .این نوعی ناسیونالیسم افراطی و آبکی است که متأسفانه در برخی از ایالات دیگر ایران هم زمانی باب شده بودو به هر حال خود آگاهانه یا ناخودآگاهانه با مسایل سیاسی که مجموعاً به نفع ایران و ایرانی نیست ارتباط پیدا می کند.»
ادبيات ايران در هزارهی آهوي كوهي، تاريخ واقعي نداشت. هرگاه شاعري چون خيام يا فردوسي خواسته است ادبيات ايران را دگرگون كند، جامعهی بيتاريخ ايراني او را به واپس ميرانده است. كساني هستند كه سيزيفگونه، سنگ ادبيات ايران را به سوي قله برده، اما به اوج نرسيده بازگشتهاند. دو تن در ايران معاصر، ادبيات را به قله رسانده ولي باز هم كموبیش در كنار گفتمان غالب سنتي محكوم شدهاند؛ هدايت در «پيام كافكا»، «بوف كور» و آثار ديگر از روشنگري، آزادي، دموكراسي، جهاني شدن (از گونه شرق و غربشناسي) و صنعتي شدن كه از ويژگيهاي تاريخي شدن و گذر از بيتاريخي و ماقبل تاريخي است، استقبال كرده و نيما در «ارزش احساسات» و آثار ديگر از جمله اشعارش از همين ويژگيها پشتيباني كرده است. اين دو، هر يك، در اندازههاي خود از ماقبل تاريخ ادبيات سنتي گذر كرده و جهانهاي تازهيي را به روي ما گشودهاند. (در كتابي كه به نام «پيام هدايت» و « نظريه شرق و غربشناسي» در دست چاپ دارم، اين سخن را گفتهام و به نيما اشارههايي كردهام.)
تعجب بنده از شما این است که همین آساطوریان در شبی که برایش تجلیل گرفته بودید گفته بود: «لهجهها و فرهنگهای مختلف ایرانی دارای یگانگی تاریخی هستند و ریشههای مشترک دارند و پیوند خاص میان فرهنگها و زبانهای بومی ایران قابل تأمل است. او اشاره کرد که در پی تحولات اجتماعی و فرهنگی اخیر در ایران از اقلیت فارس نام برده میشود در صورتی که این امر صحیح نیست»
جناب استاد جکتاجی و جناب استاد عباسی؛ اگرامروز واقعن دغدغه یتدریس زبان مادری را در سر دارید آن را باید ستود .اما استادان من با کدام محوریت ؟ با کدام تئوری هایی که بتوان بر اساس آن اساسنامه ای تدوین کرد؟ اگر قرار است آساطوریان نسخه بدلی دیگران را برای «تدریس زبان مادری» در گیلان به نوعی دیگر تجویز کند که فاتحه ی همین نصف و نیمچه زبان مان را نیز باید بخوانیم !