در پاسخ مطالب عبدلی در دو شماره ی ره آورد گیل:

با این شیوه ی پژوهشی تالشی ها نیستند!

جمشید شمسی پورخشتاونی

ره آورد گیل آن دسته از جراید پژوهشی استانی است که توانسته در کشور و در بین پژوهشگران اقوام ایرانی جایگاه ویژه ای برای خود باز نماید . این نشریه در طول انتشار هفده ساله ی خود ،عزت و اعتباری خاص به نهضت پژوهشی گیلان داده و در بین اهل قلم ، همانند نگینی زیبا خوش می درخشد و از این بابت من تالش زبان به خود می بالم و به تلاش و پشتکاری مدیر محترم مسئول و دوست چهل ساله ام ـ استاد هوشنگ عباسی بزرگوار سر تعظیم فرود آورده و همت بلند وی را می ستایم .بر این باورم که این خادم فرهنگ اقوام ایرانی ـ گیلانی توانسته  به دور از تعصب قومی و یک جانبه نگری (که در گیلان بیداد می  کند!) با لبخند سحر آمیزش مرارت ها را در دل دریایی اش ریخته و تنها همان لبخند را بین ما تقسیم کرده ، تا ما پژوهشگران گیلانی و دیگر استان ها ، بتوانیم  باسلیقه های گوناگونان حقایق پژوهشی را آنگونه که واقعیت بر آن حاکم باشد صادقانه به نسل های بعدی منتقل نماییم تا آیندگان  از ما خشنود  گردند .غیر از این اگر بوده باشد جفایی بس بزرگ به تاریخ  اقوام و مهمتر از همه به مجله ی  ره آورد گیل خواهد بود  که این گیلان شناس نامی(عباسی) چنین سفره ای با عزت را پیش روی مان پهن کرده است.

ادامه مطلب

سیاد ِ ن آواز تاریخ تات !

نگاهی گذرا به مجم و عه شعرهای تاتی استاد علی پدرام

ج مشید شمسی پور خشتاونی

تات در گذر تاریخ ، زبان قدرتمندی بود و در بخش وسیعی از خاک ایران تا قفق ا ز کنونی (که هنوز دوشقه نشده بود) را شامل می شد. آمده است که امروز از آن زبان فراگیر تنها چن د شهر در زنجان ، قزوین ، گیلان و اردبیل ـ اطراف خلخال (کلور) بر جای مانده و با آن تکلم می کنند .زبان پر آوازه ای که آمیخته با زبان های دیگر به گویش و لهجه های رنگارنگی مبدل شده که همانند گل های زیبا دایره ی آفرینش واژگان را در دل خود پرورانده است .

 

ادامه مطلب

جذابیت کاذب با حرکات موزون!

جمشید شمسی پور خشتاونی


در روز دو م تجاوز «پوتین» به اکراین ، کلیپی در شبکه های اجتماعی دست به دست می گشت که مادری را در میان رژه ی ایستاده ی خیل سربازان ، بی هراس لابلای آن ها ورود نمود با بوسه زدن بر بازوبند فرزند سرباز ش که پرچم کشورش در آن درج شده بود و با نوازش بر سرو صورت جوانش به زبان تُرکی مویه می کرد. از رُخ و رخساره ی کلیپ آنگونه که پیدا بود ، عده ای ناشیانه و با بهره گیری از آواز شجریان ـ بی آنکه متوجه ی فضای داخل کادر شده باشند (که پرچم کشور ترکیه به وضوح در آن نمایان بود)و به دور و اطراف خود به درستی بنگرند با اصل سوژه که جنگ اکرای ن و روسیه باشد همخوانی نداشت.تا جایی که حال و هوای عاطفی مادر فرزندی و همچنین وضعیت مردم جنگ زده ی اکراین را نیز به حاشیه می برد.

 

نگارنده با باز بینی چندین باره ی آن کلیپ در پیچ های گوناگون به ناگاه به یکی از پیج های شاعران حلقه فرهنگ گیله وایی نیز آن را رؤیت نمودم که از پیدایش گیله وا با آن همکاری هنری داشته است. درهمین گیر و دار دیدم عزیزی همین کلیپ را برایم واتساپ نموده است که برایم مرور آن تکرار شده بود.به این فکر ا فتادم که با یکی از قلم بدستان ثابت فرهنگ گیله وایی که دو دهه است قبل از اینکه آثارش به چاپ برسد اول از همه صلاح را در آن می بیند که به صورت پاورقی در آن جریده به صورت سریالی و پی در پی به چاپ برساند و یکی از اُرگان های اصلی تاریخ پژوهشی فرهنگ گیله وایی در گیلان به حساب می آ ید و مورد احترام همان حلقه نیز می باشد(و صدالبته مورد احترام نگارنده نیزهست) این کلیپ را با وی به اشتراک بگذارم تا ببینم ایشان این دسته گلی را که بنام جنگ اکراین در شبکه های اجتماعی به آب داده شده است چگونه به آن می نگرد؟

ادامه مطلب

 

ره آورد گیل و افشای تازه!

«معرفی سه لغتنامه» و جعل کلمات تالشی

ماهنامه ی ره آورد گیل از جمله مجلات پژوهشی اقوام ایرانی ست که معتبر ، آبرومندانه و بطور منظم در رشت منتشر می شود و به زیبایی از طرف استاد هوشنگ عباسی(مدیرمسئول) که یکی از گیلان شناسان نامی و پژوهشگران در سطح کشور نیز می باشد ، مدیریت می شود و تاکنون توانسته با پشتکاری کم نظیر خود آبروی پژوهشی ای برای گیلان کسب نمایند. که جای بس سپاس و قدردانی دارد.!

این ماهنامه در تازه ترین شماره ی خود که هم اکنون در حال پخش است و لوگوی آن درکانال اینستا گرام مان نیز در حال نمایش است به قلم یکی از پژوهشگران تات زبان عزیزی که برای قوم تالش نیز آثار قابل توجهی دارد و در «معرفی سه لغتنامه» از تالشان جمهوری آذربایجان را به موازات چشم پوشی از گذشته برجسته نموده و در تفکیک هریک از آن با ادله هایی عنوان داشته است که در بین این «سه لغتنامه» که خوشبختانه!! لغتنامه ی دوست تالش آنسوی مرز وی یعنی فخرالدین عباس زاده هم از تریج قبای قلمش جا نمانده است!

ادامه مطلب

 سیادِن زیرخاکی زبان شیرین تات !

سرودۀ استاد علی پدرام

پدر شعر تاتی ایران

استاد علی پدرام را در بین زبان های محلی «پدر شعر تاتی » نام نهاده اند .از این نام و سرو کُهن شعر و زبان تاتی آثار بیشماری در طول این سال ها انتشار یافته است که در بین این آثار ، پرآوازه ترین شان منظومه ی «سیادن» است.

منظومه حال و هوای شهریار را دارد و فراتر از آن یک شاهکار شعر محلی ایران به حساب می آید. بقول جمشید شمسی پور خشتاونی :«اگر طراح این شعر شهریار بود ، سیادن فراتر از طرح حیدربابا قرار می گرفت و در زبان محلی ، گذشته از اینکه ضرب المثل ها، زبانزد ها و باورداشت ها ، چیستان ها ، آداب و رسوم و... فرهنگ عامه را در دل خود جای داده که همانند یک دایرة المعارف و تاریخ این قوم را نیز می توان در دل آن پیدا نم ود ...»

خوشبختانه وی در همین زمینه به معرفی این مجموعه ی عظیم پرداخته و در آینده ی نه چندان دور در یک ی از مجلات پژوهشی به چاپ خواهد رسید و ما نیز متعاقب آن از همین دریچه همراه با شعرهای استاد در اختیار افکار عمومی قرار خواهیم داد.

اما گلایه ای هم باید از اساتید تات زبان داشته باشیم که تریبون های مختلفی را در دست دارند و به اقوام دیگر از جمله گیل و تالش ورود می کنند اما از این مجموعه ی عظیم بی خبرند. البته ناگفته نگذاریم آقای عبدلی در سال های دور با چند بند از این منظومه از کنار آن گذشته و تا حدودی نسبت به آن ادای دین نموده اند.اما چرا باید چنین مجموعه ای که در بین اقوام ایرانی کم نظیر است در سکوت بسر ببرد؟ که در همین زمینه بیشتر خواهیم نوشت.

 

تبلیغ از کتاب و تالش!

عزیزی تعریف می کرد در یکی از کانال های تلگرامی  از وجود کودکی پنج شش ساله بهره برده بودند تا از شخصی که به تازه گی فوت کرده را انسانی خوب ، با گذشت ، مردم دار و همیشه به فکر فقرا بود و به خرج و مخارج شان می رسید حال با هر هدف خیری که دنبال می کرد و... با دیدن این صحنه که کودکی اجرا کننده ی آن بود شوک زده شدم و به خود نهیب زدم مگر می شود کودکی که اصلن سن اش اقتضاء نمی کند تا در مدح و ذم کسی در کلیپی جملات اینچنینی را بازگویه نماید !

این روی اول سکه است که کودکی همراه چند پشت صحنه گردان شده که دارند این کلیپ را می سازند و در این وانفسا تحویل جامعه می دهند. حال چه منافعی را در قبال آن دنبال می کنند بر ما معلوم نیست. اما فاجعه زمانی رُخ می دهد که خواه ناخواه این کودک دو فردای دیگر به سن بلوغ رسیده بقول معروف اگر روزی دست چپ و راستش را تشخیص داد و به اصطلاح بزرگ شد ،همان تصویر خودش را(اگر بر جای بماند) که دارد از شخصی تعریف و تمجید و از قبل حفظ شده اش را باز گو می کند به آن هایی که دست اندر کار تهیه کلیپ بودند، چه خواهد گفت؟

ادامه مطلب

 

شاعر ، ناقد و شعر محلی

نگاهی گذرا به چند شعر آذری داود ملک زاده

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

«من دربارۀ هنر عقیدۀ خودم را دارم، آن این است که آنچه را که مردم در عالم هنر خیالبافی می خوانند ولذا فاقد ارزش می دانند ، من همان را ، ژرف ترین بخش از گوهر راستی قلمداد می کنم .مشاهدۀ خشک و بی حاصل رُخدادهای پیش پا افتاده و هر روزه را من دیرگاهی ست دیگر با واقعه گرایی یکی نمی دانم»

                                                                                                 (تئودور داستایوفسکی)

داوود ملک زاده در شعر امروز ایران نامی آشناست و در هر وادی از کشور قدم بگذاری رد پای این شاعر نازنین و مردم دارِ شمالیِ بندر نشین(آستارا) را می توانیم ببینیم و حضورش را پررنگتر احساسس کنیم . حلقه ی ارتباطی شاعر بسیار وسیع ، قوی و محکم است . شاعری که خوب شعر می گوید و خوب روابط عمومی اش را با رسانه ها جفت و جور می کند.نه دلی را می رنجاند و نه با شعر باج خواهی می کند.تنها مرام و اندیشه ی خود را که همان عشق به ادبیات است تحمیل می کند .کلمات اش برگرفته از فرهنگ کوچه و بازار است و در طول این سال ها توانسته قالب اش بگیردو همان کلمات را به دست مردم برساند.شعری که انگارچند ساعت قبل در دیالوگ های مردمانش بود تحویل وی داده و این شاعر خوش ذوق مان نیز با زینت بخشیدن به واژه گان تحویل تاریخ می دهد.ابیاتی که بخشی از زندگی وی شده است.

ادامه مطلب

 

«کاس آقا حسام» از چشم استاد احمد علی دوست

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

 

دراین پیش در آمد مختصر، لازم است یاد آور شوم ، بار اولی که نام «کاس آقا حسام» و دیگر نام هایی که خواهد آمد ، به گوشم خورد، سال 1355 بود.نوجوان بودم و پُر از انرژی و شیفته ی ارزش های سنتی و هوشیاری تاریخی که حاصل طراوشات ذهنی برگرفته از«عمارت زیده» بود که در جوار زادگاهم در روستای خشکنودهان قرار داشت.

در نزدیکی عمارتِ حسن خان آلیانی ، قهوه خانه ای (داخل بازار زیده) به همت شخصی بنام«علی محمودی» دایرـ و در کنار سرویس دهی نان و لوبیا و چای ـ خدمات فرهنگی هنری را هم سرلوحه کسب و کارش قرار داده بود. مردی آرام و استوار و با ذهنی سرشار ازاطلاعات به گذشته  ، این ها نام وی را در روستاهای اطراف بر سر زبان ها انداخته بود. از آنجایی که طالقانی تبار بود و پدر وی گویا قبل از نهضت جنگل به این روستا هجرت کرده و در آنجا تشکیل خانواده می دهد و در همان جا نیز ساکن و ماندگار می شود.

وی از پدر خویش خاطرات بیشماری در ذهنش داشت که به سال های دورو دراز و به قبل و بعد از نهضت جنگل  برمی گشت که بخش هایی از آن سنگ و فراموش شده بود.«محمودی» راوی آن اطلاعاتی که برایش به ارث مانده بود و آرزو داشت با آمیزش تخیل و تصویر به هر یک از آن سرو سامان دهد . به همین خاطر ترجیح داده بود در کنار کسب و کار در لوای قهوه خانه ، گوشه چشمی هم به فرهنگ و هنر محلی خصوصاً شعر نیز داشته باشد.

در کنار روایت های کهنسالان در آن محفل ، شعر محلی هم خوانده می شد ، جوانان مشتاق را شیفته ی قهوه خانه می کرد. به گونه ای که اگر بخواهیم تصویری درست از آن را نشان دهیم، به مثابه ی یک NGOی پر رونق امروزی  به روستاییان سرویس فرهنگی ، پژوهشی ارایه می داد.

نگارنده ی این سطورنیز از آن دسته افرادی بودم که این قهوه خانه به نوعی دلم را ربوده و پاتوقم شده بود.چون در همان بُحبوحه ساکن کتالُم رامسر بودم ، گهگاهی هم به  خشکنودهان بالا که می آمدم برای دیدن «محمودی» به دکانش سری زده تا از شعرهای تازه ی وی لذت بُرده باشم.

ادامه مطلب

 

تالشان «دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» را دریابید!

تالش با توجه به قدمت اش می تواند حایز اهمیت باشد.خصوصن این که اگر با پیشنه ی تاریخی ، فرهنگی ، ادبی و... همگام و هم شأن شود ، خواه ناخواه  جهانشمولی را برای مان به ارمغان می آورد. اما گاهی اوقات دیده می شود که از حد معمول می گذرد و خود را به نوعی دیگر جلوه گر می سازد .کما این که در طول این دودهه اینگونه بوده است.چون کنشگرانی را که به جنبه های گوناگون قوم اشراف داشته باشند ، نداشته  و نداریم . باید اذعان کرد که امروز پلتفرم «تالش شناسی» کج دار و مریز است. می بایست آن را ارتقاء دهیم و از تمام پتانسیلی که دربدنه ی آن وجود دارد ، بتوانیم به نحو درستی استفاده نماییم . برای بازتاب اش نقدها بنویسیم ، مشاوره بدهیم  و از دیگر اقوام بهره بگیریم و در ورود به سیاست تاریخ مصرف دار بپرهیزیم .از نخبگان و پیشکسوتانی که در گوشه ی عزلت نشسته اند، بهره ی بهینه برده شود.اگر چه پدیده هایی در این بین ظهور نموده که همچون اخگری می جهند و به خاموشی می گرایند!!که «دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» یک نمونه از آن عزلت نشسته هاست. عزیزان این یک طنز نیست .شاید فراتر از این ها ، یک آوار باشد و یا مصیبت است ، سرشکستگی است وباید آن را با شیوه ی طنز تا حدودی حل نمود . که امید است مثمر ثمر باشد و از نام «دکتر رمضانی» ها در جهت آسیب شناسی از نخبه ای که در هاله ای از ابهام است بهره ها بُرد.

هرچند بیشتر به اسطوره شباهت دارد و چندان هم دلچسب نباشد.همانگونه که در بالا اشاره شد، شاید با این شیوه بتوان بخشی از معضلات تالش را مرتفع نمود.قومی که نشریه ی تخصصی ندارد ، NGOندارد ، محفلی نیست که بتوان در آن به جوانان آموزش نقد نویسی آموخت ، شیوه ی نگاه کردن به آرشیو را یادشان داد. حرمت قدم زدن به دل تاریخ و گذشتگان را به آن ها آموخت تا پله پله از این وادی پر پیچ و خم بگذرند وبه اصل آرشیوی که همان تاریخ باشد دسترسی داشته باشند .وقتی واژه ی آرشیو در تالش گم می شود چه باید گفت؟ که سند است واین پدیده در دل تاریخ نشسته است .محال است نسل امروزی به پژوهش بپردازد ولی از کنار آن نگذرد. با این  که تالش سرشار از استعداد است . از شعر گرفته تا موسیقی ، تاریخ وپژوهش و... که متأسفانه در پستوی فراموشی قرار گرفته اند و شاعر آن نمی تواند صف اول رونمایی کتاب را پر کند ! و اینجاست که حرمت شعر اینگونه می شکند!؟

ادامه مطلب

 

اینجا محمودآباد نمونه است ، موج وزمتر!

مرداد1379

سال هفتاد و چهار یا پنج دقیقن یاد ندارم که منظومه ی «مُسله رخون» خشتاونی را در یکی از کتاب فروشی های پره سر خریدم متوجه شدم که شاعر این اثر ساکن قزوین هستند .خیلی خوشحال شدم و نیرویی ناخود آگاه مرا به سمت شاعری که نمی شناختمش می کشاند.با این وصف به قزوین که برگشتم به تکاپو افتادم تا وی را در هلال احمر پیدا کنم .آن زمان نه از موبایل خبری بود نه تلگرام و واتساپ و... تنها می ماند تلفن روز میزی چرخ فلکی که بایستی انگشت به شیار هرشماره اش می گذاشتی تا یه دور صدو هشتاد درجه ای و... تا موفق بشوی تماس بگیری .حالا اگر یک شماره را اشتباه می گرفتی کارت زار بود مجددن باید تلاش می کردی.

با همه ی این تفاصیل همان سال ها  کتاب اول قزوین تازه در دسترس عموم قرار گرفته بود. تو شرکت آن را از مخابرات گرفتم تا شماره تماس هلال احمر قزوین را پیدا کنم .ساعت ده ـ یازده بود تماس گرفتم :

الو...

الو...

الو...

بله بفرمایید!

ببخشید من با آقای جمشید شمسی پور خشتاونی کار داشتم .

بله درست گرفتید . شما؟

من فردوس سلیمانی وزمتر هستم .

جناب سلیمانی ، شما لطف کنید با پایگاه امداد و نجات تماس بگیرید .آقای شمسی پور آنجا تشریف دارن.

آقا ببخشید سپاسگزار میشم اگه شماره اونجا رو بهم بدین.

بله . لطفن یادداشت بفرمایید :ـــــــــــ0282 . تماس گرفتم .صحبت کردیم پشت خط صدایش مرا مجذوب نمود.گفت امروز تشییع جنازه ی شاملوست .من به امام زاده طاهر می روم .تو می توانی فردا بیایی.همین جا یکدیگر را خواهیم دید.

ادامه مطلب

تعداد صفحات : 30

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 30 صفحه بعد